#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_116
-ببخشید خانومی که انقدر اذیتت کردم خب تقصیر من نیست اینطوری بزرگ شدم تحمل سرکشی رو ندارم.
-من سرکشی می کردم؟
-از دستورم سر پیچی که کردی با فرزین که دوست شدی پشت به احساسم که کردی.
-بیا همه چی رو فراموش کنیم.
-هر چی خانومم بگه.
موهامو بوسید با آرامش تو بغلش چشمامو بستم خداروشکر که پیش همیم ای کاش از آینده خبر داشتیم.
چند ساعت بعد به عمارت رسیدیم راننده در رو باز کرد با کمک آرسام پیاده شدم
زخمم یکم درد می کرد وارد عمارت شدیم چندتا از خدمتکارا کنار در عمارت جمع شده بودن.
نگام به صدف افتاد اشک تو چشماش جمع شده بود
به طرفم اومد همدیگر رو بغل
کردیم.
-دلم برات تنگ شده بود.
صدف:منم،کجا بودی؟ می دونی چقدر نگرانت بودم.
آرومتر تو گوشم گفت:
-آرسام خان هم که عاشقته
چی کار کردی باهاش کلک؟
-دیونه.
از بغلش بیرون اومدم
آرسام دست مو گرفت بالا رفتیم به طرف یکی از اتاقا حرکت کرد.
-خب می رفتم همون اتاق قبلیم.
-نمی شه اون اتاق خوب نیست.
شونه مو بالا انداختم
در اتاقو باز کرد واردش شدم
اتاق خوبی بود نسبت به اتاق قبلیم بزرگتر بود رو کردم بهش.
-خب دیگه حالا می تونی بری.
نزدیکم شد و گفت:
-کجا خانومی تازه پیدات کردم.
-اه آرسام لوس نشو.
شروع کرد خندیدن.
romangram.com | @romangraam