#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_111
با این حرفم چندتا نگاه بهم افتاد پرستارا با برانکارد اومدن.
آنیما رو به طرفه یه اتاق بردن
چند ساعت گذشته بود درک
نمی کردم چرا باید هر بار
تو این وضع باشم.
در حالی که آنیما داره با مرگ و
زندگی دستو پنجه نرم می کنه به طرف نماز خونه بیمارستان رفتم.
خدایا خواهش می کنم آنیما چیزیش نشه.
آرسام:خدایا من بدون اون میمیرم.
چند دقیقه با خدا درد و دل کردم به طرف بیمارستان رفتم وقتی رسیدیم چند نفر از اتاق عمل بیرون اومدن.
که دکترم همراه اونا بود
خیلی سری به طرف دکتر دویدم از استرس داشتم میمردم.
-دکتر، دکتر بگو چی شده؟
دکتر با چشمای درشت نگام می کرد یقه شو گرفتم.
آرسام: د لعنتی جون بکن.
دکتر به لکنت افتاده بود یعنی چی شده چرا چیزی نمی گه نکنه نه خدا.
دیگه چیزی نفهمیدم
خیره به آدمای اطرافم بودم
چرا لباس مشکی پوشیدن
اینا چشونه یه دختره داشت گریه می کرد این دیگه کیه؟
رفتم جلو تر این سنگ قبر کیه
با دقت سنگ قبر رو خوندم
آنیما رحمانی.
نه نه این چه مسخره بازیه
فریاد زدم.
-تین چه مسخره بازیه
راه انداختین آنیمای من کجاست باهاش چی کار کردین؟
هیچکس بهم توجه نکرد
فقط گریه می کردن
romangram.com | @romangraam