#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_110

اخماش تو هم رفت.

-دیگه از این حرفا نزن.

-می خوام بد...بدونی ک..که

عاش..عاشقتم.

سرمو گرفت تو بغلش.

-دیونتم دختر بهم قول بده هرگز از پیشم نری.

-نمی..نمی تونم این..این قولو به..بهت بدم.

اخماش تو هم رفت.

-نشد دیگه من خانوم حرف گوش کن می خوام پس باید بهم قول بدی.

لبخند تلخ زدم دیگه چیزی

نفهمیدم.

«آرسام»

آنیما رو بغل گرفته بودم

باهاش حرف می زدم.

-ببین گلم تو باید بهم قول

بدی که ترکم نمی کنی.

هر چی حرف می زدم جوابی از آنیما نمی شنیدم سرش و گرفتم طرفم با چیزی که دیدم خشکم زد چشماش بسته بود نه نه لعنتی چرا خوابید.

بهش گفتم بیدار بمون

رو کردم به راننده با صدای بلند.

-لعنتی تندتر برو.

راننده با صدای بلندم از ترس یه نگاه بهم کرد سرعت شو زیاد کرد.

آرسام:ترکم نکن خواهش می کنم.

وقتی به بیمارستان رسیدیم

از ماشین پیاده شدم

آنیما رو تو بغلم گرفتم با سرعت به طرف بیمارستان رفتم.

هر یکی از پرستارا کار خودشونو می کردن انگار اصلا کسی که تو بغلم بود

رو نمی دیدن.

غریدم.

-یکی تو این خراب شده نیست.


romangram.com | @romangraam