#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_109
-به اینا فکر نکن مهم تویی
حرف نزن حالت خوب نیست.
بغلم گرفت بلند شد
چشمام داشت بسته میشد
که با صدای بلندش بهش نگاه
کردم.
-چشما تو نبند لعنتی.
با سرعت از اتاق زد بیرون
وقتی تو باغ رسیدیم
آدمای مهند و دیدم که رو زمین افتاده بودن.
سرمو گذاشتم رو سینه آرسام
اگه میمردمم برام فرقی نداشت چون تو بغل عشقم بودم.
به طرف ماشین رفت عقب خوابوندم خودش سوار شد
سرمو گذاشت رو پاش
رو به راننده گفت:
-زود حرکت کن برو بیمارستان.
دقیقه به دقیقه حالم بدتر
می شد چشمامو داشت بسته می شد.
آرسام:خانومی بیدار بمون ببین آرسامت اومد همون آقا بده که اذیتت می کرد همیشه
چشماتو اشکی می کرد.
احساس کردم که صداش بغض داره نگاش کردم
که لبخند تلخ بهم زد.
آنیما:به..بهم گفت دی..دیگه دوس..دوستم نداری.
-غلط کرد مگه می شه عشق زندگیمو دوست نداشته
باشم تو فقط نخواب.
-می..می خوام یه چ..چی بهت بگم.
دست شو برد لایه موهام.
-فعلا چیزی نگو گلم بعد هر چی خواستی بگو.
-نه ش..شا..شاید فرصت نشد.
romangram.com | @romangraam