#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_105
-آقا فقط عصبانی نشین.
اخمام تو هم رفت.
-می گی یا نه؟
-خب چیزه ما که پول و گرفتیم داشتیم به طرف عمارت می اومدیم یه..یه.
-ده جون بکن مرد حسابی یک چی؟
خیلی سریع گفت:
-یه ماشین جلومونو گرفت چند نفر ریختن سرمون پولارو بردن یکی از بچهها هم زخمی شد.
غریدم.
-چی گفتی پول ها رو بردن
مگه بهت نگفتم مواظب باش
هان همین الان بیا اینجا.
تلفن و پرت کردم که خورد به دیوار لعنتی بدبختی پشت بدبختی، داشتم دیونه می شدم پول کمی نبود بعد این احمقا چی کار کردن.
طول عرض اتاق و طی می کردم که از بیرون صدای ماشین اومد.
فهمیدم که اومدن از اتاق زدم
بیرون به طرف سالن اصلی
رفتم رو مبل نشستم چند دقیقه بعد در اصلی باز شد چهار تا شون وارد شدن.
سامان دستش زخم شده بود
خون ریز داشت با پوزخند نگاشون می کردم.
-خب پشت تلفن یه چیزایی
داشتین می گفتین.
از ترس سرشونو پایین گرفته
بودن.
-با شمام آشغالا.
مرادی:قربان تقصیر ما نیست اونا جلومونو گرفتن افرادشون زیاد بود.
-چرت نباف من اون مسئولیت رو به تو سپرده بودم.
-همش تقصیر اون آرسامه.
-چرا چرت می گی.
-قربان یکی از اون آدم ها
افراد آرسام بود.
romangram.com | @romangraam