#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_106

اخمام وحشتناک تو هم رفت

از این موضوع نمی تونستم بگذرم فقط یکی بود که می تونستم با عذاب دادنش آرسام هم عذاب بدم از جام بلند شدم می دونستم باید چی کار کنم آرسام کاری می کنم از کردت پشیمون بشی.

«آنیما»

روبه رو آیینه بودم داشتم زخمام و وارسی می کردم

که یهو در اتاق باز شد.

مهند با چشمای به خون نشسته وارد شد دیگه چه بلای قراره سرم بیاد.

با سختی از جام بلند شدم

اومد طرفم که چند قدم عقب

رفتم.

آنیما: چ..چی کار می خوای بکنی؟

-کاری که از اول باید می کردم من اون آرسام و به گو خوردن نندازم مهند نیستم.

-تو گفتی که من برای آرسام

ارزش ندارم..

پرید وسط حرفم با خشم گفت:

-الان همه چی فرق می کنه.

همین طور که جلو می اومد

شروع کرد به باز کردن دکمه

پیراهنش با ترس به دستاش خیره شده بودم.

می خواد چی کار کنه

وقتی پیراهنشو در آورد همه چیو فهمیدم حتی فکر کردن بهشم تن مو می لرزونه.

به طرف در رفتم که گرفتم

شروع کردم به جیغ زدن.

مهند:الکی انرژیتو هدر نده بزار برای چند ساعت بعد.

شروع کرد به خندیدن

که حالم بدتر شد.

-تورو خدا ولم کن.

-تازه کارم باهات شروع شده.

انداختم رو تخت زجه می زدم اما توجه نمی کرد

دستش به طرف لباسم رفت.


romangram.com | @romangraam