#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_104
«مهند»
با عصبانیت از اتاقش اومدم
بیرون دختره احمق
با خودش چه فکری کرد از اتاقش اومد بیرون.
اصلا من چرا بیشتر از این
مجازاتش نکردم چم شد؟
مهند احمق به خودت بیا داری چی کار می کنی.
چرا اون همه زدمش چیزی نگفت فقط اشک می ریخت.
باید یک فکری به حال این کنم ذهن مو بهم می ریزه.
به طرف اتاق کار رفتم
چند دقیقه بعد مرادی اومد.
-به کجا رسوندی؟
مرادی:امروز پول ها رو تحویل می گیریم قربان.
-مواظب اون پول ها باش.
-چشم.
-حالا برو.
بعد رفتنش دوباره به فکر دختری افتادم که چندین اتاق باهام فاصله داشت.
تلفنم و برداشتم یک زنگ به
آرسام زدم که جواب نداد
پس می خوای بازی کنی
چند ساعت گذشت که تلفنم
زنگ خورد ک نگاه انداختم
مرادی بود حتما راجب پول هاست.
-چته گفتم که پولارو بیار
اینجا.
-خب..خب چطور بگم.
-د زر بزن.
romangram.com | @romangraam