#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_102
-امشب آدمت می کنم.
طرف یکی از اون مردها که شلاق تو دستش بود رفت
شلاق رو گرفت.
همون طور که تکون می داد به طرفم اومد از ترس به سکسکه افتاده بودم
عجب غلطی کردم.
دستاشو بالا برد اولین ضربه رو زداز بس ضربه محکم بود حتی نتونستم کاری بکنم
شروع کرد به ضربه های بعدی
رو زمین ولو شده بودم.
اشک از چشمام جاری بود
حتی جیغ هم نمی زدم چون
می دونستم هیچ فایده ای
نداره.
فقط با چشمای اشکی نگاش
می کردم همین طوری که می زد یهو تو چشمام خیره شد.
شلاقو انداخت زمین
زیر لب گفت:
-لعنتی.
رو کرد به دخترها.
-برین بیرون.
اونا پشت شیوا از سالن بیرون زدن به آدماش اشاره کرد گفت:
-اون دختره رو ببرید یه جا گم و گور کنید.
از درد زیاد چشمام رو بستم
می خواستم بلند شم
که افتادم، اومد کنارم رو زمین نشست اخماش بجور تو هم بود.
مهند:بهت گفتم از اتاق بیرون نیا اما تو بازم مثل همیشه لج کردی باید بیشتر از اینا مجازات می شدی.
یهو بغلم کرد به طرف پله ها رفت.
آنیما:چ..چی کار می کنی؟
-معلوم نیست دارم تن لشت رو می برم تو اتاقت.
-نمی..نمی خواد.
romangram.com | @romangraam