#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_73
-مگه چی دیدی اینطوری غرق شدی؟
وای خدا این دختر چه خوش خندست.همون موقع پرهام گفت:
-پرستو می شه انقد نخندی؟ این صدبار!
ای سقت سیاه دختر!چه چشم شوری داری تو!نگاهی به پرستو انداختم بدون اینکه بخنده سرشو پایین انداخته بود و خیلی آروم گفت:
-ببخشید!
پرهام بدون اینکه نگاش کنه گفت:
-هر دفعه ببخشم؟بهت می گم درست نیست دختر هی بخنده.
یکی هم اینجا بلده بخنده این منعش میکنه.بذار الان حالشو می گرم.با خنده بلند و صدا دار به پرستو گفتم:
-بیخیال بابا!بخند به روی دنیا،دنیا به روت بخنده.
خودمم نمی دونم چیش خنده دار بود که انقد بلند خندیدم ولی از حرص پرهام هم شده بلند تر خندیدم.پرستو لبخندی رو لبش نشست اما پرهام با پوزخند مسخره ای نگاهم کرد.مثل اینکه با نگاهش داره واسم خط و نشون می کشه.
-بلبل زبونی نکن دختر!راه بیفتین.
با صدای عمه خانوم به سمتش برگشتم.از وقتی از عمارت بابا بیرون اومدم همش یه لبخند رو لبش بود اما الان با عصبانیت بهم نگاه می کرد.یه نفرتی تو نگاهش بود که بیشتر حس می شد تا نفرت نگاه پرهام!از نگاهش خوشم نمی اومد.نگاه پرهام همیشه نفرت نداشت اما نگاه عمه خانوم...
romangram.com | @romangram_com