#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_71


-همین قضیه رفتن بابام.

با لخند گفت:

-آهان اره می دونم.بابات به پرهام خان گفت اینجا بهتره دست تو باشه منم برم دور از این مشکلات چند سالی رو با خیال راحت زندگی کنم.

با تعجب نگاش کردم.با صداقت حرفاشو می گفت.یعنی از هیچی خبر نداره؟بعد این پری به من می گه ساده.وایسا بینم چی شد؟چی شد؟از پرهام خان شد پرهام، حالا شد پری؟گمونم دوروز دیگه بهش بگی "پ"!

لبخندی زدم و گفتم:

-آره حتما همینه.

با یه حالت کنجکاوی گفت:

-پس تو چرا انقد شوکه شدی؟

کمی فکر کردم و گفتم:

-خب چون به من نگفته بودن.همون موقع تازه متوجه شده بودم.

با تعجب گفت:

-جدی؟وای عزیزم چقدر بد!

romangram.com | @romangram_com