#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_65
-هرچی هیچی نمی گم، داری بُل می گیری.نمی خوام بزنمت، پس مجبورم نکن.دوست ندارم جلو کسی بزنمت!
در حالی که تقلا میک ردم بازومو بیرون بکشم با عصبانیت گفتم:
-برام مهم نیست بگو بابام کجا رفت؟
مثل گاو عصبی نفسشو از بینی بیرون داد و دستمو کشید و برد تو عمارت، وقتی داشت در رو می بست رو به بقیه گفت:
-نیاین داخل!
در رو کمی جلو برد که دوباره بازش کرد و با داد گفت:
-به هیچوجه!
در رو محکم بست.دستمو کشید و منو محکم به دیوار کوبید.چشماشو بست و دستمو ول کرد .عصبی 3 متر جلوی در رو قدم می زد،دستشو گذاشت رو دیوار کناریش و سرشو روی دستش،چند تا نفس عمیق کشید که یهو محکم کوبید به دیوار و عصبی اومد سمتم.منو محکم به دیوار چسبوند که کمرم تیر کشید اما هیچی نگفتم؛عادت نداشتم از درد آه و ناله کنم.
با عصبانیت گفت:
-تو انگار زبون آدمیزاد حالیت نیست.
-خوبم...
دستشو گذاشت رو لبم و گفت:
romangram.com | @romangram_com