#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_66


-هیس هیچی نگو ، کار دستت می دم!

اخم کردم و خواستم چیزی بگم که سرم داد زد:

-خفه شو!

شوکه بهش نگاه می کردم.اولین بار تو چشماش نگاه کردم؛نفرت،عصبانیت، غرور تو چشماش موج می زد.با همون نگاه گفت:

-یعنی باید باور کنم انقد ساده ای؟

متعجب نگاش کردم.پوزخند عصبی زد و گفت :

-حتی زنبورا هم دوتا ملکه ندارن.

با حالت سوالی نگاش کردم که گفت:

-از اون چیزی که فکر می کردم ساده تری!

دستمو ول کرد و پشت بهم قدم زد به سمت پذیرایی و گفت:

-هیچ دهی دو تا ارباب رو قبول نمی کنه.

رو پاشنه پا چرخید سمتم و با پوزخند گفت:

romangram.com | @romangram_com