#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_62
با تعجب گفتم :
-یعنی چی؟ اینجا چه خبره؟
بدون توجه به من رو به بابا گفت:
-بهادر خان ماشین حاضره. اگه حاضرید، بفرمایید!
سرمو سمت بابا برگردوندم،انتظار داشتم اون بهم توضیح بده ؛وقتی با 5 تا چمدون روبرو شدم کاملا هنگ کردم.سریع پرسیدم:
-بابا اینجا چه خبره؟
بابا خواست چیزی بگه که با صدای پرهام حرفشو خورد:
-بهادر خان لطفا سریعتر!
با عصبانیت برگشتم سمت پرهام و گفتم:
-مگه کری؟ می گم اینجا چه خبره؟
چشم غره ی عصبی بهم رفت و بازومو محکم گرفت تو دستاش.زیر دندونای بهم فشردش گفت:
-می فهمی!وایسا می فهمونمت!
romangram.com | @romangram_com