#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_59


-الان میایم!

رو به ما کرد و گفت:

-افتخار می دین؟

-افتخار می دین؟

همه با هم رفتیم بیرون ، با دیدن خون شوکه شدم.یعنی اینا خون چیه؟با صدای همون مرد به سمتش برگشتم.وای من چی می دیدم!حدود 8 نفری اونجا بودن که انگشتاشون بریده بود.

شوکه یه قدم به عقب برداشتم که صدای پرهام توجهمو به خودش جلب کرد، رو به مردمی که تو حیاط عمارت وایساده بودن گفت:

-این مجازات کسی که بخواد جون اربابشو بگیره؛اگه باز تکرار بشه، دست از بازو قطع می شه!

تو چهره همه مردم ترس بود!

-اگه کسی پشت سر ارباب و خانوادش حرف بزنه، زبونشو می برم بدون هیچ درنگی!

با بهت به پرهام نگاه کردم!

-دیگه گذشت زمون مهربونی و گذشت.با شما نمی شه با ملایمت حرف زد، باید زبون زور باشه رو سرتون.حرفای من به هیچوجه شوخی نبود.حالا خود دانید!حالا هم برید سر کاراتون.

مردم شوکه و ترسیده نگاش می کردن که با داد پرهام:

romangram.com | @romangram_com