#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_57


-اذیت کردی ، نکردیا!

شونه ای بالا انداختم و با چاقو یه کم از کیک رو برداشتم بردم سمت دهنش،دهنشو باز کرد که بخوره دستمو کشیدم عقب؛ اومدم یه بار دیگه باز همون کارو تکرار کنم که عصبی بهم نگاه کرد، گفتم:

-اندفه دیگه بخور!

باز سرشو آورد سمتش که بردمش عقب و بلند زدم زیر خنده که صدای خنده چند نفرو شنیدم، سرمو برگردوندم دیدم حسام و پرستو غش کردن بابا لبخند می زنه مامان هم به زور جلو خندشو گرفته.عمه خانوم هم که اصن ولش کنین نرمال نیست بنده خدا.

سرمو سمت پرهام برگردوندم،بخار عصبانیت از بینیش بیرون می زد.وای خدایی عصبی می شه، خیلی جذاب می شه؛البته جای برادری!جای برادری؟آره دیگه.شوهرته دیوانه ! جای برادری داره؟خب حق با توئه ولی فقط جذابه، دوست داشتنی نه نیست!

چاقو رو بردم سمتش که دستمو محکم نگه داشت و کیک رو خورد ، خنده ریزی کردم که با پوزخند آروم گفت:

-انگار دلت می خواد دو طرف صورتت مثل هم بشه که اینکارارو می کنی!

لبخندم رو لبم ماسید.اصن یادم رفته بود ولی برای اینکه فکر نکنه حالمو گرفته لبخند زورکی زدم و با همون لبخند آروم گفتم:

-مال این حرفا نیستی!

پوزخندی زد و خواست چیزی بگه که با صدای حسام برگشتیم سمتش:

-خب حالا همدیگه رو بغل کنین عکس بگیرم.

با تعجب گفتم:

romangram.com | @romangram_com