#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_56
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفسٍ وَاحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا لِیَسکُنَ الَیهَا
"اوست خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و از او نیز جفتش را مقرر داشت تا با او انس و الفت گیرد"
لبخند کم جونی زدم و گفتم:
- با اجازه بزرگترا ،بله!
همه فقط دست زدن.نفسای عمیق کشیدم تا آروم شم.باید کنار این جفت اجباری آروم باشم.به موقش حالشو می گیرم.نیاز الان وقتشه بری تو نقش!
بعد از اینکه حلقه هارو دست همدیگه کردیم، با دیدن عسل یاد تمام نقشه هایی افتادم که به خودم قول داده بود سر شوهر بدبختم پیاده کنم.سعی کردم لبخند خودمو مخفی کنم اما نشد و لبخندم با اخمای مشکوک پرهام روبرو شد.زشت نیست سر این پیادش کنم؟نه بابا ! به من چه؟ خودش نمی خواست باهام ازدواج کنه!هرکی خربزه می خوره پای لرزشم می شینه!
دو نفری انگشت کوچیکمونو زدیم تو عسل.من با خنده دهنمو باز کردم که پرهام با حالت مشکوکی گفت:
- اگه بخوای کاری کنی می کشمتا.
بعد انگشتشو گذاشت تو دهنم با تموم قدرت گازش گرفتم.اخمای پرهام از درد تو هم رفته بود و من تو اون حالت داشتم می خندیدم . دست منو زود از دهنش در آورد بیرون و خواست دست خودشو در بیاره که محکمتر گاز گرفتم.
با حرص گفت:
-ول کن نصف شد!
با خنده ولش کردم که هی با چشماش واسم خط و نشون می کشید.آخیش دلم خنک شد!حالا وقته بعدیه.کیک رو که نصف کردیم اول اون خیلی متشخص گذاشت دهنم.منم ابروهامو دادم بالا که یعنی برات دارم.با چشم غره عصبی گفت:
romangram.com | @romangram_com