#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_50
سرمو تکون دادم به دوطرف .نفس کم آوردم.اومدم بیرون و نفسای عمیق کشیدم.لبخندی روی لبم نشست،خندیدم بلند و بلندتر مثل همیشه.جلو آینه حموم وایسادم،لبخند رو لبم ماسید؛جای سه تا انگشت واضح بود و انگشت کوچیکه کم رنگ،گوشه لبم پاره شده و کمی خون دورشه!
-چجوری می خوای زندگی کنی؟
لبخندی زدم و گفتم :
-به راحتی!
-به راحتی؟
بلند خندیدم و گفتم:
-هرکاری کنه همونو بهش پس می دم.
و خنده هایی که هم عصبی هم...نمی دونم هم چی؟
*****
یک ساعت اندازه یه ثانیه گذشت.نگام تو آینه ثابت مونده؛موهای کوتاهم که تا دو انگشت بالای سر شونم بود،رنگشم هایلایت قهوه ای،چشمای قهوه ای تیره و یه کوچولو کشیده،ابرو های کوتاه ولی کمونی که از مادرم به ارث برده بودم،دلم نمیومد بگیرمشون،بینی استخونی متوسط کاملا مناسبه صورتم،لبای کوچیک که نه شتری بود، نه نخ؛اندازه خوب ومتوسطی داشت، کل هم دانشگاهیا می گفتن خوشگله اما از نظر من نبود،صورت بیضی متمایل به دایره ای،وقتی موهامو می ریختم رو صورتم کاملا دایره می شد!
چهره بانمکی داشتم اما...جای انگشتای پرهام خرابش کرده بود!هرچی کِرِم پودر زدم از بین نرفت.آه سردی کشیدم.
-کم مونده بخاطرش گریه کنی.
romangram.com | @romangram_com