#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_5
دستمو گذاشتم رو شقیقم و آروم از پله ها بالا رفتم.در اتاقمو باز کردم یه اتاق به رنگ آبی ملایم،همه چی آبی سفید بود فقط قالی کوچیک وسط اتاق خاکستری بود.رو تختم پریدم و به سقف چشم دوختم.وقتی نمی خواستم فکر کنم ،فکر نمی کردم ؛اما ضمیر ناخودآگاهم سمج تر از این حرفا بود.
- به یه دوش نیاز دارم!
با این حرف پریدم حوله رو گرفتم و رفتم زیر اب سرد؛سرده سرد بود،طوری که نفسم داشت بند می اومد.از زیرش اومدم بیرون و با چندتا نفس محکم هوا رو به ریه هام دادم و زدم زیر خنده.از بچگی عادت داشتم می رفتم زیر آب سرد ،تا وقتی نفسم بند بیاد بعد می اومدم بیرون ؛حس نجات غریق بهم دست می داد و می خندیدم!خندم که تموم شد،نگاهی تو آینه به خودم انداختم.
-نیاز ببین پیرشدی!
-کجا پیر شدم ؟به این خوشگلی!
دستمو تو موهای کوتاهم فروکردم و دو تا تار موی سفیدی رو که تازه کشف کرده بودم رو بیرون آوردم و رو به آینه گفتم:
- بفرما موهات سفید شد؛پیر شدی رفت خره!
-مهم دله که باید جوون باشه.
-برو بابا داره خودشو پشت دلش قایم میکنه.
-برو دوشت رو بگیر!همین کارا رو می کنی همه می گن دخترا شیش ساعت حمومن دیگه.خجالت بکش برو انقد خوددرگیری نداشته باش!
چشم غره ای واس خودم رفتم که لبخندی رو لبم نشست.زمزمه کردم:
- آخه تو خودت هنوز بچه ای! چه ازدواجی؟دیوونه ای تو! می خوای بری به بچش بگی میای بریم خاله بازی؟
romangram.com | @romangram_com