#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_48
-برو حاضر شو! گفتم لباس بیارن واست.امروز، از اون روزاست.
با قدمای محکم از اتاق بیرون رفت.شوکه سرجام وایسادم.من بخاطر دوساعت دیر اومدن باید انقد جواب پس بدم؟چرا یهو یی عوض شد؟می خواد چیکار کنه؟من چیکار کنم؟
با همین افکار از اتاق اومدم بیرون ،سرمو بلند کردم بابا و حسام 4 چشمی منو نگاه می کردن.یعنی خونوادم چی می شن؟ای وای خدا !چرا الان؟
سرمو انداختم پایین و رفتم سمت پله ها که حسام جلوم سبز شد:
-چی شده؟
خودمو کشیدم سمت راست و آروم گفتم:
-هیچی
خودشو کشید جلوم و گفت:
-هیچی هان؟
دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو بلند کرد،سمت چپ صورتمو گرفت سمت خودش و گفت:
-هیچی یعنی جای 4 تا انگشت رو صورتت؟
دستشو پس زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com