#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_46


انقدر نگاهش جدی بود که ترسیدم؛آره خیلی ترسیدم، سرجام نشستم!نگاهشو ازم گرفت و گوشیشو در اورد شماره ای گرفت :

-شهرام؟کاری که بهت گفتم رو انجام بده.

با تعجب و یهویی پرسیدم :

-چه کاری؟

بدون نگاه کردن بهم گفت:

-کاری که خیلی وقت پیش باید انجام می دادم.حالا متوجه می شی!

نگاه سردی بهم کرد و گفت:

-آزمایش که هیچ شد، برو حاضر شد عاقد داره میاد.

شوکه شدم!

-عاقد؟!

با خونسردی گفت:

-آره عاقد! تا یک ساعت دیگه اینجاست.امروز باید همه چی تموم شه.

romangram.com | @romangram_com