#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_44
-خواب که دست خود آدم نیست.
زیرلب غر زد:
-خیلی پررویی دخت،خیلی!
زمزمه وار انگار داره با خودش حرف می زنه گفت:
-این مردم دیگه خیلی پررو شدن.هی من می گم اشکالی نداره ،هی نمی شه !ولی این کارشون غیر قابل بخششه.
بعد رو به من کرد و گفت:
-اصن من چرا باید باهاشون خوب باشم؟دیگه گذشت اون پرهام خان!اگه کاری نکنم به پام بیفتن، پرهام خان نیستم!
من با تعجب نگاش کردم.من که هر دفعه اینو دیدم عصبی بود؛این چه مهربونی کرده دقیقا؟
پوزخند عصبی زد و گفت:
-ولی همه چی اول از خودمون شروع می شه.بابات اگه انقد به اینا آسون نمی گرفت، اینجوری نمی شد:و البته به تو!
-من؟چرا من؟
-چرا تو رو دوباره می فهمی.این آدما با اینکاری که کردن خونمو به جوش آوردن ،خواستم بگم عقد منتفی ولی...
romangram.com | @romangram_com