#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_43


درحالی که از عصبانیت نفس نفس می زد گفت:

-بهت گفتم با اعصابم بازی نکن.من یه ظرفیتی دارم.

دستشو رو پیشونیش کشید و با قدمای اروم ازم دور شد و کنار میز وایساد ،دستشو محکم کوبید رو میز و گفت:

-دختره ی احمق!داشتی دو نفر رو به کشتن می دادی.می فهمی؟تو اصلا عقلت به اینجاها می رسه؟

راست می گفت اما ...حق داره از دستم عصبانی باشه اما ... من نمی خوام قبول کنم!نباید منو می زد.

-دوباره میپ رسم و برای آخرین بار:درست و حسابی جواب ندی خونت پای خودت!

باز شمرده شمرده پرسید:

-کجا...بودی؟

سرمو انداختم پایین .جای سیلیش هنوز گز گز می کرد.آروم گفتم:

-صبح رفتم یکم حال و هوا عوض کن،زیر یه درخت خوابم برد.

ای بر دروغگو لعنت!باعصبانیت گفت :

-خوابت برد؟

romangram.com | @romangram_com