#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_36


بابا هم شب بخیری گفت و رفت.مامان هم سری با تاسف تکون داد و گفت:

-آسمون بیاد زمین،زمین بره آسمون؛شما دوتا آدم بشو نیستید!اینو بهتون قول می دم!

داشت می رفت بیرون که خبیثانه گفتم:

-مامانی رو قولت حساب باز کردما.

بالشت جلو پاشو برداشت و پرت کرد سمتم و گفت:

-بگیر بخواب بلبلی زبونی نکن من همیشه مهربون نیستم.

با خنده گفتم:

-دولوخ نگو مامانی.

چشم غره ای نثارم که تا مهره ی آخر ستون فقراتم نفوذ کرددر رو هم محکم بست.کلا بدش می اومد من بچگونه حرف بزنم ،آرزو داشت دخترش سنگین و رنگین باشه.

-آخی بمیرم!هیچوقت به آرزوش نرسید!

الکی صدای گریه در آوردم و بعد یه اه سرد.

-پاک دیوونه شدم رفت!

romangram.com | @romangram_com