#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_35


-اوهوم

رو به حسام گفت:

-تو نمی خوای بخوابی؟فردا مگه با اینا نمی ری؟

حسام با هیجان گفت:

-یعنی الان ازم خواستین باهاشون برم؟ای به چشم!

اومد پیشونیمو بوسید و گفت:

-خب دیگه نیاز بخواب فردا با هم بریم خوابای رنگی ببینی با وضوح اچ دی!

دستشو انداخت دور گردن بابا و انگار ما حضور نداریم شروع کرد آروم قدم زدن باهاش و گفت:

-خیالت راحت بهادرخان خودم فردا مواظبشونم دست از پا خطا نکنن.نمی ذارم حرفای مثبت 25 بزنن.

با این حرفش عقب برگشت و بهم چشمک زد.با حرص بالشتی که دستم بود رو به طرفش پرتاب کردم و گفتم:

-حســــــــــــــام؟ خفـــــــه!

با خنده فرار کرد و رفت تو اتاقش.

romangram.com | @romangram_com