#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_34


-نه بگو تو غلط کردی

-تو غلط کردی

با جیغ گفتم:

-حســـــــــــــــــــــــ ــــــــام!

از خنده اشکش در اومده بود.با خنده گفت:

-جان حسام؟

همون موقع در اتاق به شدت باز شد.بابا و مامان با نگرانی داشتن به ما نگاه می کردن.منو حسام اول با تعجب به اونا نگاه کردیم بعد یه نگاه به خودمون ،صدای خندمون بالا رفت.

بابا اومد بالا سرمون و گفت:

-شما کم محلی کنین به هم ما آسایش بیشتری داریما.

ما هم بی توجه به حرفش فقط می خندیدیم که با عصاش یکی زد رو دل من یکی زد رو دل حسام ،جفتمون خندمون قطع شد.بابا یه نفس عمیق کشید و گفت:

-نیاز!تو فردا نمی خوای بری خون بدی؟

سرمو انداختم پایین و با شرمندگی گفتم:

romangram.com | @romangram_com