#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_17
دوباره که یادم اومد هول شدم و گفتم:
-حالا چی بپوشم؟ کوفته حالا چی بپوشم!یه کمد لباس داری، یه چی بپوش دیگه.حالا اگه داماد خوش اخلاق بود، چقد می خواستی به خودت برسی؟
در کمد رو باز کردم،یه تونیک پارچه ای سفید که تا چهار انگشت زیر باسنم بود رو در آوردمو شلوار مشکی چسبانم که با هم خیلی خوشگل می شدن.
-یعنی درسته اینو بپوشم؟
شونه هامو با بی قیدی بالا انداختم.
-بلاخره باید منو همونجوری که هستم ببینن.
بعد از پوشیدن لباس آستینای تونیک رو بالا زدم که تا آرنجم اومد و به دکمه بستمش.کلاه مشکیمو سرم کردم و یه نگاه تو آینه؛از وقتی موهامو کوتاه کردم همش کلاه میذارم ،الحق والنصاف هم خیلی بهم میاد.
آروم و با وقار پله هارو پایین رفتم و با رسیدن به پذیرایی با دیدن 6 جفت چشم شوکه، وایسادم.نگاه کردم سه تا طرف ما، سه تا طرف اونا ؛چه یِر به یِر!شرمنده الان میشم 4 -3 به نفع ما.با این فکرم تو دلم قهقهه زدم اما با لبخندی خندمو خوردم و گفتم:
-سلام خیلی خوش آمدین...
خانوم پیری که با وجود کهولت سن هنوز هیکل خوب و قیافه اسکتی داشت خیلی سرد جواب سلامم رو داد.بعد پرستو خواهر پرهام خان که قبلا تو دانشگاه باهاش آشنا بودم با لبخندی بلند شد و به گرمی دستمو فشرد و گفت :
-سلام عزیزم ممنون.
و در آخر پرهام خان که با قیافه اخموش فقط سری تکون داد و بی هیچ روحی گفت سلام.
romangram.com | @romangram_com