#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_15


حسام با عصبانیت گفت:

-چی چیو اعتماد دارم؟ نیاز مسخره کردی ما رو؟ مگه که از رو جسدم رد شی، افتاد؟

بابا با اعتراض گفت:

-حسام انتخاب خودشه به تو ربطی نداره.

حسام بی توجه به حرف بابا دستشو محکم رو میز کوبید و گفت:

-تو دیوونه شدی مشخصه؛کاملا مشخصه!تو اصن می دونی اون کیه؟همون پرهام خانی که سه ساله وقتی می بینیش راهتو کج می کنی،همونی که دوبار آبروتو جلو مردم برد.احمق شدی نیاز؟

سرمو با تحکم بالا گرفتم و گفتم:

-من صلاح خودمو بهتر می دونم.

پوزخند عصبی زد و گفت؟

-صلاحت اینه هنوز هیچی نشده بشی مادر یه بچه؟ صلاحت اینه بشی زن دوم؟ صلاحت اینه با یه آدمه بی اعصاب زندگی کنی؟صلاحت اینه بدبخت شی؟

با همون تحکم گفتم:

-من بلدم خودمو خوشبخت کنم نیازی به پند و اندرز ندارم .

romangram.com | @romangram_com