#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_14


-به جان تام و جری که اگه اونا نباشن میخوام دنیا نباشه، اصن بهت خجالت نمیاد!

وقتی فهمیدم از قصد گفته، نونی که جلو دستم بود رو پرت کردم سمتش که رو هوا گرفتش و با خنده گفت:

-تشکرات!

دیگه حرفی نزدم باید حرفامو جمع و جور می کردم.دوتا لقمه نون و پنیر خوردم و به حسام که هم چنان می خندید و مامان که مشغول خوردن چاییش بود و بابا که صبحونش تموم شده بود و با چشمای بسته لبخند می زد که این نشانه اینه که داره از هوای صبح لذت می بره نگاه کردم.الان باید میگفتم؛با دوتا سرفه مصلحتی همه رو متوجه خودم کردم و گفتم:

-من تصمیم خودمو گرفتم!

همه چهار چشم شدن و چهار گوش که ببینن چه تصمیمیه؟چشمامو بستم نفس عمیقی کشیدم و آروم اما رسا گفتم:

-من جوابم مثبته!

با صدای داد "چی" حسام چشامو باز کردم که با قیافه عصبی حسام و شوکه مامان و پر آرامش بابا نگاه کردم.بابا با آرامش گفت:

-خوب فکر کردی؟بعدا پشیمون نشی!

دستشو گرفت، لبخند آرامش بخشی بهش زدم وگفتم:

-مطمئنم!خوب فکر کردم.به مرگ خودم قسم!

-خب پس مبارکه!به حرفت اعتماد دارم.

romangram.com | @romangram_com