#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_13
-بابایی مثل سگ و گربشو جا انداختی.
بابا اخم مصنوعی به پیشونیش داد و با لبای خندون گفت:
-لا اله الا الله!
حسام دستشو دور گردنم حلقه کرد و منو برد سمت میز صبحونه.
-خب خانوم خانوما!حال ؟ احوال؟مرده ؟ زنده؟
-کوفت!من سالم و تندرستم.تو خوبی؟منتظر بودم خبر بیارن ازت!
بابا- نیاز؟
-نه بابا خبر سلامتیشو میگم.هر خبری که خبر مرگ نیست مگه نه حسامی؟
- کوفت و حسامی!حالا خوبی عروس بعد از این؟
با این حرفش شوکه نگاش کردم ،انتظار نداشتم انقدر صریح و یهویی حرفشو وسط بکشه؛هم خجالت زده شدم ،هم پر استرس!
-خب...چیزه...آره!
حسام قهقه ای سر داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com