#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_12


-خفه نشی!

با صدای حسام دست پاچه شدم و خواستم سریع بلند شم که سرم محکم خورد به شیر.با آخ بلندی که گفتم همه نگران برگشتن طرفم و حسام با دو اومد سمتم:

-خوبی؟بابا مگه صدام چقد ترس داشت؟ نکنه از دلتنگیم هیجان زده شدی؟ خیلی خوب حالا نمی خواد واس این پسر جذاب و خوش هیکل خودکشی کنی!

دست چپم رو سرم بود با دست راستم که آزاد بود هولش دادم اونور و گفتم:

-برو بابا اعتماد به سقف!بذار اونایی که خودکشی کردن از بیمارستان مرخص شن تخت خالی گیرم بیاد، اونموقع!

حسام خندید و گفت:

-نه این جنسش فلزی بود خوب کار نکرد ،بذار برم سنگ بیارم؛ تو که سرت به سنگ نمی خوره آدم شی لااقل من بزرگی کنم سنگ رو بزنم به سرت آدمت کنم!

-نه! نه !ممنونم!آدم بودن شمارو هم دیدیم.ترجیه میدم فرشته بمونم.

-خب اگه فرشته ای زود تند سریع بهم سجده کن ،وگرنه از درگاه خدا اخراج می شی!

-خدا می دونه تو خودت استاد شیطانی، کاری به کار من نداره!

حسام خواست چیزی بگه که با صدای بابا دوتایی به سمتش برگشتیم:

-بسه دیگه!بیاین صبحانه بخورین بعدش بپرین به جون هم!

romangram.com | @romangram_com