#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_10


-به اون چه ربطی داره اصن؟

-والا، پس نتیجه گرفته شد!

با نوری که به چشمم خورد سرمو بالا آوردم.خدایی اینجا بهشت بود!آفتاب همیشه صبحا از روبروی این آبشار طلوع می کرد و از لای این آب می گذشت و یه عالمه حاله ی خوشگله نور و رنگین کمونای کوچیک و بزرگ درست میک رد.محو این زیبایی شدم!

-چی خلق کردی خدا؟ قربون خالقیتت برم.دست و پنجت درد نکنه.

بعد هم دستمو گذاشتم رو لبم، بوسیدمو بردم بالا و گفتم:

-بوس برای تو خدا جونم!خیلی مخلصم!

با عجله راه افتادم سمت پرچین ،پریدم اونور که دیدم رخش داره ورجه وورجه میکنه.مث دیوونه ها باهاش حرف زدم و گفتم:

-آخی مادر به قربونت! چی شدی؟ببخشید حرفام زیادی بود،مخمم که میدونی هرروز خدا جمعه است،دیگه خودت نجیبی کن ببخش مارو!

شیهه ای کرد و سرشو رو دستم اینور اونورکرد.لبخند ارومی زدم و سوارش شدم و با سرعت برگشتم خونه.صبح کله سحری همه بیدارن.این چه وضعشه؟کلا بابا برای نماز که بیدار می شد دیگه کل خونه بیدار باش بود.همه زیر آلاچیق نشسته بودن و مشغول صبحانه.همونطور که رو اسب بودم برای مامان و بابا دست تکون دادم و گفتم:

-سلام صبح بخیر بر جیگرای خونه!

مامان لبشو به دندون گرفت که هم خندشو کنترل کنه هم بگه جلو کارگرا بده ولی بابا با خنده گفت:

-سلام بر جغد خونه!

romangram.com | @romangram_com