#اغوا_شده_پارت_7


یگانه: چی ؟ هلو چیه؟ این ناصر بیشعور هم فکر کرده خبریه هی دم به دقیقه میاد اینجا سرکشی میکنه ....چرا شما مردا دست از سر زندگی من برنمیدارین! چرا نمیتونم یه نفس آسوده از دستتون بکشم! .....خدا هم که کرمش رو شکر یه پسر بهم داده

کاموس نگاهی به پسرک کرد، سپهر سرش پایین بود و جعبه هلو رو محکم نگه داشته بود ،آب میوه روی زمین میریخت و زن حواسش نبود.

سپهر: مامان من این میوه ها رو کجا بذارم؟

کاموس: بدش به من پسر....(بلند شد و جعبه سنگین هلو رو از دستای لرزون پسربچه گرفت)....بیا کمکم کن بشوریمشون

یگانه: لازم نکرده وارد آشپزخونه من بشید

کاموس: بهتره بشینی و تو کار من فضولی نکنی......بیا سپهر

سپهر پشت سر کاموس به سمت آشپزخونه رفت و منتظر نگاهی به کاموس انداخت

کاموس: میدونم که مادرت تصور میکنه من یه خلافکارم که فراری محسوب میشم....ولی اینطور نیست

سپهر: پس باید چه تصوری بکنیم از رفتار شما؟

کاموس:میدونی.....آه منم یه روزی خانواده داشتم و زندگی خوب (نفس عمیقی میکشه و هلو های شسته شده رو هسته میگیره) شاید یه همسر خوب با یه دختر تازه متولد شده

یگانه پشت دیوار نزدیک آشپزخونه ایستاده بود و گوش میداد

سپهر:چرا الان فرار میکنید ؟خانوادتون نگران میشن!

کاموس:خانوادم....(نفسش رو آه مانند بیرون داد و روش هلو های درحال پخت شکر ریخت) شاید خیلی قبل تر از اون حادثه مرده باشن

سپهر: چه حادثه ای؟

کاموس: سپهر تو پدرت زنده اس؟

romangram.com | @romangram_com