#اغوا_شده_پارت_33
سپهر: میخوام بدونم چیشد که این حس تونست فکر کردن و از ذهنتون بگیره
کاموس:راحت باش میتونی کاموس صدام کنی ،درمورد سوالتم باید بگم که راستش حس میکنم بیشتر یه حماقت بود تا حس عشق
سپهر :یعنی اون عشقی که ازش حرف زدی همش یه حماقت بود
کاموس :هر آدمی با هر عقلی که داره ،منطق و دلیلی برای خودش میتراشه که به نفعش باشه ،اون زمان.....نه شاید همین الانم من دارم فقط موقعیتی که خودم توش هستم رو توجیه میکنم نه اینکه حقیقت رو بگم
صدای آب قطع شد و سپهر کمی به کاموس نزدیک شد
سپهر: من اونقدری سنم زیاد نیست که این مدل حرف زدن رو بفهمم
کاموس:تصور میکنی که نمیفهمی ولی کلمات وقتی کنار هم قرار میگیرن تاثیرشون رو با جمله روی آدم میذارن
سپهر:من مادرم رو خیلی دوست دارم ،نمیخوام اتفاقی براش بیوفته
کاموس:مگه قراره چه اتفاقی بیوفته؟
سپهر :پدرم میدونه که آقا ناصر خواستگار مادرمه .....مادرم رو تهدید کرده که اگر ازدواج کنه ....منو از مادرم جدا میکنه
کاموس: خیلی خوبه که به مادرت بها میدی.....ای کاش زمان دکمه دوربرگدون داشت تا منم بیشتر قدر مادرم رو میدونستم که هم برام مادری کرد هم پدری ....بعدم مگه نگفتی که بابات میدونه تو پسرشون نیستی
سپهر: چرا ولی خب ....همیشه میگه زن تو این مملکت دستش به جایی نمیرسه...این درسته ؟
کاموس: مادرت میخواد ازدواج کنه؟
سپهر: نه نمیخواد خیلیم از اقا ناصر بدش میاد اخه اقا ناصر یه زن داره ولی فلج شده ....ولی من میبینم که مامانم همیشه در عذابه از گوشه کنایه های زنای همسایه و نگاهای بد مردای روستا ...درسته من بچم ولی این چیزا رو متوجه میشم و مادرم بروی خودش نمیاره
کاموس: یعنی تو راضی مادرت ازدواج کنه؟
romangram.com | @romangram_com