#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_99

- انقدر بی انصاف نباش بهار!
من کی تورو چرخوندم؟!
باور کن روزی خودت میای میگی از این تغییرا راضی هستی!
من از اجبار متنفرم!
با نفرت نگاهش کردمو ادامه دادم:
- از تو هم متنفرم که از روزی که دیدمت منو مجبور به هر کاری کردی!
دیگه اجازه ی حرف زدن بهش ندادم
به اتاق عسل رفتمو یه بالش برداشتمو رو زمین خوابیدم
نمیدونم ساعت چند بود که بیدار شدم
یه پتو روم بود
منکه پتو ننداخته بودم!
لابد کار علی!
کشو قوسی به بدنم دادمو از جام بلند شدم
به تخت خالی عسل نگاه کردم
چه خواب سنگینی بودم که هیچی نفهمیدم!
از اتاق بیرون رفتم
علی و عسل داشتن با هم بازی میکردن
با دیدنم، عسل دوید بغلمو علی هم با لبخند نگاهم کردو گفت:
- ساعت خواب خانم!
عسلو بغل کردمو با اخم نگاهمو از علی گرفتم!
انگار نه انگار که بهش گفتم " ازت متنفرم " بروبر داره با لبخند نگاهم میکنه!
مثلا میخواد بگه من خیلی خوبم!
اگه سهیل بودو این حرفو بهش میزدم تا یه هفته باهام حرف نمیزد!
خب معلومه، ما عاشق هم بودیم، ولی این از اولم میدونسته که ازش بدم میاد
پوفی کردمو عسلو به خودم فشار دادمو گفتم:
- گرسنه ات نیست مامانی؟
اونم در حالی که انگشتشو تو دهنم میکرد نا مفهوم گفت:
- ما ... ما ..
دلم یه حالی شد
این یعنی منو مادرش میدونه!
به علی نگاه کردم، اشک تو چشماش جمع شده بود
با دیدن نگاهم سرشو پایین انداختو از جاش بلند شد و به اتاقش رفت!
خب بایدم احساساتی بشه!
حتما الان یاد مریم افتاده!
عسلو محکم تر به خودم فشردمو با لبخندی عمیق گفتم:
- جون مامان؟
بعد یه ماچ آبدار از لپش کردمو بردمش آشپزخونه تا یه چی بدم بخوره!
با علی، عسلو به مرکز بهداشت نزدیک خونه بردیم تا واکسنش بزنیم
یه واکسن با اسم ام ام آر، به بازوش زدن
بچم خیلی گریه کرد
دلم ریش شد از دیدنش!
بغلش کردمو به سرعت از اونجا بیرون بردمش
بچم از كارمندهایی که اونجا بودن میترسید
علی هم بعد از اینکه کارای پرونده و کارت واکسن نویسى عسل تموم شد پیش ما اومد
در ماشینو باز کردو منتظر شد تا سوار بشم
بعد درو بستو خودش پشت فرمون رفت!
ماشینو روشن رکدو راه افتاد
یه کم که رفت، دیدم به سمت خونه نمیره
با کنجکاوی پرسیدم:
- کجا میری؟
- مگه امروز نگفتی چادر نداری که سر کنی؟!
- خب؟
- خب نداره، میرم برات چادر بگیرم!
- چرا نمیفهمی که من از چادر خوشم نمیاد!
آقا مگه زوره؟
من نمیتونم چادر سر کنم!
- عادت میکنی!
- هیچ وقت نذاشتم عادت تو زندگیم جا باز کنه!
- کار خوبی میکنی!
- ولی تو داری همه ی روند زندگی منو بهم میریزی!
- من چیزی رو بهم نمیریزم، دیگه ام تمومش کن!
- من چادر نمیپوشم!
- میپوشی!
- بلد نیستم

romangram.com | @romangraam