#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_100
- یاد میگیری!
- علی انگار حالیت نیست که چی میگم!
- مواظب حرف زدنت باش بهار، من همیشه انقدر صبور نیستم!
انقدر خشمگین اینو گفت که خود به خود ساکت شدم
چی بگم خب!
زبون آدمیزاد که حالیش نیست!
عسل باز گریه اش شروع شد، سعی کردم آرومش کنم
یه کم که گذشت ساکت شد
منم بی توجه به اینکه علی کجا میره، فقط خودمو با عسل مشغول کردم
با متوقف شدن ماشین، به اطراف که پر از مغازه های پارچه فروشی بود نگاه کردم
علی ماشینو خاموش کردو گفت:
- میخوای خودتم بیای یا خودم انتخاب کنم؟
- من میگم نره، تو میگی بدوش؟!
جهنم، خودت بخر، فقط زود بیا بچه اذیت نشه!
آخه امروز روز این کار بود؟
نمیبینی حال عسلو؟!
- عسل تو ماشین بگرده بیشتر دوست داره تا بره تو خونه!
از روزی که تو اومدی هم که بچه همش تو خونه بوده
اینجوری آرومتر میشه، چون ماشینو دوست داره!
از ماشین پیاده شدو رفت
منم سر عسلو ب و س کردمو آروم نوازشش کردم
نیم ساعتی گذشت که با یه بسته ی کادویی اومد
بسته رو به من دادو گفت:
- قابل شما رو نداره!
با اخم نگاهش کردمو بسته رو گرفتمو گفتم:
- نکنه توقع داری بگم ممنونم؟ بی خود کادوش کردی، در هر صورت برای من هیچ فرقی نداره!
ماشین روشن کردو راه افتادو بی توجه به من گفت:
- بریم پیش خیاط تا برات بدوزتش!
- چی میگی تو؟
- درست صحبت کن، امروز زیادی حرفای بی ربط از دهنت بیرون اومده!
- من همینم که هستم، نمیخوای نخواه!
چنان با سرعت ماشینو به کنار خیابون کشیدو ترمز کرد که چندتا ماشین که از پشتش میرفتن دستاشونو رو بوق گذاشتنو چند تا فحشم بهش دادن که بسی دلم خنک شد!
با چشمای سرخ شده نگاهم کرد
انگشتشو تهدید وار جلوم گرفتو گفت:
- اگه فکر کردی خرت از پل گذشته و میتونی راحت بتازونی، سخت در اشتباهی، فكر كردى با اين بد قلقى ها خسته ميشم و طلاقت ميدم؟!
من اجازه نمیدم یه الف بچه مثل تو بازیم بده!
حاضرم هر کاری بکنم تا دست اون مردک قاتل بهت نرسه!
بعد با داد خیلی بلندی گفت:
- فهمیدی؟!
از صدای دادش چشمامو رو هم فشار دادم
عسلم انقدر ترسیده بود که شروع به گریه کرد
انقدر اعصابم بهم ریخته بود که حتی حوصله نداشتم عسلو آروم کنم
علی با خشم، عسلو از بغلم کشید بیرونو شروع کرد به آروم کردنش!
دیوونه!
کاش جرأتشو داشتمو بلند میگفتم!
یه روز میگم!
یه روزی میرسه که جواب همه ی این کاراتو میدی علی آقا!
صبر کنو ببین!
یه کم که گذشتو عسل آروم شد، به من دادشو ماشینو راه انداخت
اینبار مستقیم به طرف خونه رفت
ماشنو تو کوچه پارک کردو پیاده شد
در سمت منو باز کردو عسلو ازم گرفت
منم بدون حرفی با اخم از ماشین پیاده شدم
فکر کرده کیه که سرم داد میزنه؟!
تا وارد خونه شدیم، در حالی که عسلو به اتاقش میبرد گفت:
- برو وضو بگیر نمازتو بخون که اگه مشکلی داشتی بهت بگم!
وای!
این دیگه کیه؟
انگار نه انگار که باهاش قهرم
مردک از خود راضی!
حالا انگار من نماز بلد نیستم!
هرچی نباشه تو مدرسه که خوندم!
سه روز از واکسن زدن عسل میگذره
تو این چند روز مرتب نمازمو خوندم
romangram.com | @romangraam