#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_101

به خودم که نمیتونم دروغ بگم، وقتی نماز میخونم یه آرامش عجیبی پیدا میکنم
آرامشی که حتی قبل از این هم مشکل، وقتی که خونه ی سهیل بودمم نداشتم!
ولی این علی هم عجیب گیره!
هر روز سحر، برای نماز صبح بیدارم میکنه!
با چشم بسته بلند میشم، نمازمو میخونمو میخوابم!
خودمم میدونم که اینجوری درست نیستو باید کاملا هوشیار بود، ولی چکار کنم؟
خوابم میاد
عادت ندارم
این آقا هم که شده ملکه ی عذاب من!
عین نکیر منکر بالا سرمه تا ازم حساب پس بکشه!
با بی حالی از خواب بیدار شدم
امروز بیشتر از همیشه کسل بودم
یه کمی هم زیر دلم درد میکرد
خواستم رختخوابمو جمع کنم که بدجوری دلم درد گرفت، و بعد از اون حسی بهم گفت " وقشته "
وای نه!
حالا نه!
حالا من با این درد چکار کنم؟!
اون هیچی، علی رو چکار کنم؟!
حالا که نماز میخونم با این وضع میفهمه!
حالا نمازو میشه یه کاریش کرد، این دردو چکار کنم که تا ظهر از دردم تنها کسی که خبر دار نمیشه خواجه حافظ شیرازیه!
وای وای!
چه دردی هم داره!
این ماه از بس که اعصابم ناراحت بود، هم زود تر از موعدش بود، هم اینکه دردم شدید تره!
وگرنه من حداقل یه دوساعتی آروم بودم بعد دردم شدت میگرفت!
ولی الان!
از همیشه بدترو شدید تره!
به سرویس بهداشتی رفتم
خدارو شکر، علی فکر همه جارو کرده
اگه مثل خیلی از مردا به فکر خرید این چیزا نبودومن باید خودم میخریدم چکار باید میکردم!
دوباره به اتاق رفتم
یه پتوی مسافرتی از کمد برداشتمو دور کمرم پیچیدم
تو خودم جمع شدمو سرمو رو بالش گذاشتم
نیم ساعتی گذشت که صدای عسل بلند شد
امروز نرفتم تو اون اتاق بخوابم
دیگه گوشم شنواییش خیلی قوی شده
با کوچکترین صدایی میفهمم که عسل بیدار شده!
برای همین بعضی وقتها، صبح که علی میره نمیرم تو اتاقش!
حالا عسلو چکار کنم؟!
بچه رو کجای دلم بذارم؟!
آش نخورده و دهن سوخته!
به زور بلند شدمو با همون پتویی که دور کمرم پیچیده بودم از اتاق بیرون رفتم
عسل رو تخت نشسته بودو داشت گریه میکرد
با دیدنش دلم ریش شد
ای خدا بگم چکارت نکنه سهیل!
هم این بچه رو بی مادر کردی، هم منو نزائیده مادر!
هرچند که عسلو خیلی دوست دارم!
ولی باید رو راست بود
هرچی هم که دوسش داشته باشم، مثل مامانش که نمیشم!
منو که دید یه کم آروم شد
رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم
اونم سرشو گذاشت رو شونه امو خوابید
یه ساعت که گذشت دیدم اینطوری نمیشه!
نه دردم بهتر شده، نه میتونم برای ظهر غذا درست کنم
کمی عسلو که چرخیده بودو کامل تو بغلم بودو جابجا کردم و کنار گذاشتمش
به زور از جام بلند شدمو به آشپزخونه رفتم
چایی دم کردمو تو قوری نباتو زعفرون هم ریختم
اینو که بخورم یه کم بهتر میشم
خواستم برای ناهار چیزی درست کنم که چنان دلم تیر کشید که مجبور شدم رو زمین بشینم
دستامو مشت کردمو رو دلم فشار دادم
یه کم که اون درد شدید آروم گرفت بلند شدمو خودمو به تلفن رسوندم
شماره ی علی رو گرفتم
بعد از سه تا بوق که برام طولانی بود گوشی رو برداشت
- بله؟
- علی!

romangram.com | @romangraam