#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_102
- چی شده بهار؟
چرا صدات گرفته ست؟
عسل چیزیش شده؟
- نه، نه، فقط ...
- فقط چی؟
جون به سرم کردی دختر، بگو ببینم چی شده؟
- میشه امروز ناهار بخری بیاری؟
- چـــــی؟
برای همین انقدر ناله کردیو منو ترسوندی؟
- آره!
فقط همین!
- باشه!
چی بگیرم؟
پوفی کردمو در جوابش گفتم:
- نمیدونم، هرچی خودتو عسل میخورید!
- پس تو چی؟ مگه خودت نمی خوای چیزی بخوری؟
چی شده؟
هوس غذای بیرونو کردی؟
وای!
چقدر این مرد خنگه!
خب بیچاره از کجا بفهمه!
کف دستشو که بو نکرده که من از این دردای بی درمون میگیرم!
حالا جوابشو چی بدم
نمیخوامم بفهمه!
هرچند با وضعی که من تو سه روز اول دارمو بعدم که دوره ام ده روزه ست، حتما میفهمه!
- چیزی نیست، یه کم مریضم، نمیتونم غذا بپزم!
با نگرانی گفت:
- مریضی؟
چی شده؟
آخه چت شده؟
بذار الان مرخصی میگیرم میام میبرمت دکتر!
- نـــــه!
چیزیم نیست، یه کم بخوابم خوب میشم، تو فقط غذا بگیر!
- آخه این چه مریضی هست که با خواب خوب میشه؟!
من تا نیم ساعت دیگه میام، خداحافظ!
واه!
چرا اینجوری کرد
حتی نذاشت حرف بزنم
بیای چکار؟
درد زن بودن منو ببینی!
حالا چه خاکی تو سرم کنم؟!
نمیخوام بفهمه!
رووم نمیشه!
تلفنو سر جاش گذاشتمو پیش عسل رفتم
خواب خواب بود
به آشپزخونه رفتم تا یه قرص مسکن بخورم، تا علی نیومده و وضع و حالمو ندیده بهتر بشم!
هرچند که کارم با قرص حل نمیشه!
یه قرص پروفن خوردم
دوباره به اتاق علی رفتمو کنار عسل خوابیدم
با احساس نوازش دستی روی صورتم، از خواب بیدار شد
چشمام بسته بود
اون دست بزرگی که روی سرم کشیده میشدو آروم به سمت صورتم میومد، حس خوبی بهم میداد
فکر کردم سهیله!
خواستم دستشو بگیرمو اسمشو صدا بزنم که یه دفعه ...
نه!
یعنی ...
نکنه ...
من الان اینجام!
خونه ی علی!
با ترس اینکه علی باشه و چه اتفاقی ممکنه بیوفته به سرعت چشمامو باز کردمو سر جام نشستم
چنان با شتاب بلند شدم که کمرم تیر کشیدو درد خیلی بدی تو دلو کمرم پیچید!
علی با چهره ای ترسیده داشت نگاهم میکرد
با اخم نگاهش کردم
romangram.com | @romangraam