#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_98
نفسشو تو صورتم فوت کردو گفت:
- چرا هرچی میخوام ملاحظه اتو کنم، تو بدتر میکنی؟
چرا زبونت انقدر نیش داره؟
چی از اون زندگیه کوفتیت دیدی که هنوزم میخوای همون راهو بری!
رفته رفته صداش بلند تر میشد
دستامو به سطح دیوار چسبوندمو نگاهش کردم
با دلخوری نگاهم کردو گفت:
- من اگه بخوام نماز بخونی و با حجاب باشی بدم؟
اگه نخوام صداتا مرد ریزو درشت براندازت نکنه بدم!
اونوقت اون بی غیرتی که اون شب انقدر خورده بود که نفهمید تو اون خیابون به اون شلوغی نباید تند بره، اسطوره ست؟!
اسطوره اشو با چنان دادی گفت که دیوارای خونه به لرزه افتاد
صدای گریه ی عسل بلند شد
کمی ازم فاصله گرفتو به در اتاق عسل نگاه کرد
منم فرصت پیدا کردم که از حصاری که دورم کشیده بود بیرون بیام
به طرف اتاق عسل رفتمو درو باز کردم، ولی قبل از اینکه برم داخلش به علی نگاه کردمو گفتم:
- من فقط پرستار دخترتم!
بیشتر از این نیستم!
پس بهتره برای من بیشتر از این رگ غیرتت باد نکنه!
چنان نگاهم کرد که از ترس غالب تهی کردم
در اتاقو بستمو به طرف عسل رفتم
بغلش کردمو سرشو روی شونه ام گذاشتم
دستمو به پشتش کشیدمو آروم آروم زدم پشتش، یه کم که گذشت ساکت شد
کمی راهش بردم که صدای نفس کشیدناش منظم شد
فهمیدم خوابیده
آروم روی تختش گذاشتمش
پتورو روش کشیدمو از اتاق بیرون رفتم
علی روی راحتی نشسته بود
دستاشو روی زانوش گذاشته بودو دو طرف شقیقه اشو با دستاش گرفته بود
خواستم از کنارش رد بشمو به آشپزخونه برم که کمی سرشو بلند کردو گفت:
- درسته که کار اصلی تو نگهداری از عسله!
درسته که در باطن برای
پرستاری عسل اینجایی
ولی جلوی مردم چی؟
اونا که نمیدونن
همه فکر میکنن تو زنمی!
تو به عنوازن همسرم با من بیرون میای
با من بین فامیلمو مهمونیامون میای
پس باید پوششت اون طوری باشه که من دوست دارم
در ضمن!
هرچقدرم که بخواهیم بگیم چیزی بین ما نیست، باز ما زنو شوهریم
اسمت تو شناسنامه امه!
دلم نمیخواد زنم مضحکه ی خاص و عام بشه!
نفس عمیقی کشیدمو با صدای آروم ولی خشمگینی گفتم:
- تو فقط از حرف مردم میترسی!
- اگه از حرف مردم میترسیدم، نه تنها با تو ازدواج نمیکردم، بلکه تا سال مریم با هیچ کس نباید ازدواج میکردم
الان انقدر حرف پشت سرم هست که دیگه در مورد تو توش هیچی باشه!
اما به خاطر خودت میگم، هم دوست ندارم سایزت دست نامحرم بیوفته، هم اینکه برای خودت خوب نیست که بگن " بد حجابه و زن بديه "
با خشم سرمو به طرفش خم کردم
تو صورتش نگاه کردمو گفتم:
- یعنی هرکس مانتوییه بدحجابه؟
من با همین مانتو میتونم حجابی صد برابر بهتر از اون چادری های شما داشته باشم!
عمیق نگاهم کردو گفت:
- مهمترین علت اینه که من دوست دارم زنم چادری باشه، همه هم اینو میدونن!
نمیگم مانتویی ها بد حجابن، ولی حجاب کاملو تو چادر میبینم
البته چادر سر کردن حسابی!
دوم اینکه عسل از تو که جای مادرشی رونوشت برمیداره!
تو میشی الگوی اون، هر کاری که کنی، هر حرفی که بزنی، اون از تو تقلید میکنه!
سوم میرسیم به حرف مردم، نمیخواد حرفی پشتت باشه!
افتاد؟!
صاف ایستادمو با دلخوری نگاهش کردمو گفتم:
- نیوفته هم شما به زور میندازینش!
شدم برده!
یا یه عروسک خیمه شب بازی که هرطور دوست داری میچرخونیش!
از جاش بلند شد ایستادو گفت:
romangram.com | @romangraam