#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_92

مثل الان که تقصیر تو کمتر از منه!
دستشو روی کمرم گذاشتو شروع کرد به زدن ضربه های آروم به کمرم!
- میدونم!
همه ی حرفاتو قبول دارم!
ای کاش ما قصاص قبل از جنايت نمیکردیم!
باور کن وقتی تو این وضعیت میبینتم، از خودمم بدم میاد که باعثش شدم، ولی وقتی به اون پسره فکر میکنم ... وقتی فکر میکنم با شنیدن خبر ازدواجت با من، چه آتیشی میگره ... اون عذاب از بین میره و خوشی میاد جاش!
همه ی عمرم جوری زندگی کردم که آزارم به کسی نرسه!
ولی اینبار نمیتونم!
شاید طعم انتقام بیش از حد برام شیرینه!
ولی نمیتونم صورت سفیدو خون آلود مریمو فراموش کنم!
موهایی که پریشون ریخته بود رو صورتش و خون خشک شده بود بینشونو نمیتونم از یاد ببرم!
تنها چیزی که دلمو آروم میکنه، زجر کشیدن اونه!
البته اگه واقعا انقدری که میگفتی دوست داشته باشه!
دلم میخواد زجری که من کشیدمو بکشه!
تازه بد تر!
جلوش هستی، ولی نمیتونه دستشو به طرفت دراز کنه!
شاید علی حق داره!
شاید باید منصف تر بودو حق رو به اون داد!
ولی من چی؟
من این وسط، بیشتر از همه دارم عذاب میکشم!
به چشمای غمناک علی نگاه کردم!
معلومه خیلی مریمو دوست داشته!
منم میرمو دیدم!
خون بدجوری صورتشو پوشونده بود!
خیلی بده که آخرین تصویر از عشقت این شکلی باشه!
صورتی خونین!
دو روز از اون روزی که مادرعلی اومده میگذره!
همه چیز خوبه!
جالبه، هر وقت یکی میادو یه چیزی میگه، رفتار علی باهام بهتر میشه!
این روزا خیلی دلهره دارم!
خیلی فکرم مشغوله!
دیگه باید سهیل آزاد شده باشه!
اگه بشنوه ...
من از این روز میترسیدمو علی مشتاق رسیدن این روز بود!
تو اتاق علی بودمو داشتم اتاقو تمییز میکردم
نگاهم به قاب عکس بزرگی که رو دیوار، روبروی تخت بود افتاد!
عکسی از مریم بود!
علی حق داشت عاشقش باشه!
دختری با پوست سفید، چشمای درشت آبی، بینی کوچیک، لبای خوش حالت!
هیچ نقصی نداشت!
خیلی عالی بود!
تا حالا بارها نگاهم به این عکس افتاده بود، ولی هیچ وقت بهش دقت نکرده بودم!
خیلی زیبا بود!
حیف بود برای خاک!
پس عسل کپی مامانشه!
ای جانم، یعنی دخترم انقدر خوشگل میشه؟!
آه!
کاش مریم زنده بودو بزرگ شدن دخترشو میدید!
جالبه با این همه تضاد بین چهره ی علی و مریم، عسل اصلا شبیه علی نشده!
حتما علی خیلی بیشتر مریمو دوست داشته که بچه اشون شبیه مریمه!
قابو برداشتمو با دستمال پاکش کردم
به چهره ی تو عکس لبخندی زدمو گذاشتمش سر جاش!
بعدم رفتم برای ناهار خودمونو عسل یه غذایی درست کنم!
مشغول آشپزی بودم که موبایلم زنگ زد!
خیلی تعجب کردم!
تو این مدت هیچ کس به من زنگ نزده!
یعنی کیه؟!
حتی دوستامم این شماره رو ندارن!
به صفحه ی گوشی نگاه کردم
شماره ی خونه امون بود!
قلبم با بیشترین ضربان به دیواره قفسه ی سینه ام ضربه میزد!
دستام میلرزیدو بدنم یخ کرده بود!
چی شده که بعد از این همه وقت ...
نکنه ...

romangram.com | @romangraam