#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_90
بغضمو قورت دادم تا صدام کمتر بلرزه
بهش نگاه کردمو گفتم:
- شما برای دیدن من نیومدین که به خاطرتون بشینم
شما اومدین، پسرو نوه اتونو ببینین، که دیدین، البته این وسط یه مراسم عروس دم حجله کشتن هم داشتین!
که کشتین!
پس دلیلی نداره بشینمو بیشتر از این به کنایه هاتون گوش بدم!
چشماشو گشاد کردو گفت:
- واه!
من؟
کو مادرشوهری که مثل من بشه!
مگه من چی گفتم؟
نکنه میگم عسل لاغر شده ناراحت شدی؟
خب مگه دروغه؟!
هرچند ... از قدیم گفتن " دزده وقتی چوب دست بگیری خودش میترسه و فرار میکنه "
تو هم لابد یه ریگی تو کفشت هست که داری جیم میشی!
نخیر!
این زن زیادی زبونش تلخه!
بیچاره مریم!
هرچند، شاید با اون خوب بوده!
خواستم جوابشو بدم که علی از جاش بلند شدو گفت:
- بس کنید مامان!
شما بزرگتر ما هستین!
اگه ما هم اشتباهی بکنیم باید به ما گوش زد کنین، باید یادمون بدین که چکار کنیم، اون وقت خودتون دارین اینجوری میگین؟!
مادرش که اصلا به روی خودش نمیاره ما وایسادم، یعنی برو!
گردنشو به طرف مخالف چرخوندو گفت:
- خب منم همین کارو دارم میکنم، دارم اشتباهتو بهت گوش زد میکنم!
با ابرو منو نشون دادو ادامه داد:
- این بزرگترین اشتباه تو زندگیته!
زن میخوای؟
خودم صد تا دسته گلشو برات سراغ دارم!
همه ام کدبانو!
نه اینجوری!
و با این حرف اشاره به من کردو سرشو از بالا به پایین حرکت داد
خیلی عصبانی شدم!
مستقیم داره توهین میکنه!
به جهنم که منو نمیخواد!
انگار من میخوام!
بره براش زن بگیره، منم راحت شم!
به سمت اتاق عسل رفتم، پشتم بهشون بود
ولی صدای علی رو شنیدم که گفت:
- من یه موی بهارو به صدتا از اون هنرمندای شما نمیدم!
درسته مریمو خیلی دوست داشتم، درسته که عشقم بود!
ولی بهار، تو همین مدت کم بهم نشون داده که مرامش خیلی بیشتر از زنهای اطراف شماست!
منم خیالم راحته که دخترمو دستش سپردم!
شما هم اگه ناراضی هستین، مشکل خودتونه
بهتره دیگه از این حرفا نزنین!
با پایان حرفش، لبخندی روی لبم نشست!
خوبه که علی طرف حقه!
رفتم تو اتاقو درو بستم
کنار دیوار سر خوردم رو زمین!
دیگه زانو هام تحمل وزنمو نداشتن!
تا همین جاشم از بدنم ممنون بودم که تحملم کرده!
سرمو روی زانو هام گذاشتمو به زندان چشمام اجازه دادم قفسشو به روی اشکام باز کنه!
و چه بی تاب بودن اشکهایی که به محض آزادی با شوق روی صورتم میرقصیدن!
یه کم که گذشت صدای باز شدن در اتاق اومد!
ولی اصلا حوصله نداشتم، سرمو بلند کنم ببینم کیه!
شاید عسل باشه ... ولی نه، بچم دستش به دستگیره نمیرسه!
بوی عطر تلخش تو اتاق پیچید و نشون داد چه کسی تو اتاقه!
صدای آرومش سکوت اتاقو شکست
- بهار!
بعد از مدت ها، از وقتی از سهیل جدا شدمو اینجوری بهار صدام نزده، دوباره از شنیدن اسمم لذت بردم!
چه خوب بود، زمانی که سهیل با لحن خاص خودش بهار صدام میزد، ومنو تو خلسه ی شیرین صداش میبرد!
علی هم قشنگ صدام میزنه!
هرچند که هیچ نجوایی دلنشین تر از نجوای بهار گفتن سهیل نیست!
romangram.com | @romangraam