#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_79
هوم
علی!
شوهرم!
هه!
شوهرم علی!
خنده داره!
خوش به حال مریم
چقدر عاشقانه دوسش داره
کاش سهیلم منو اینجوری دوست داشت
یه صدایی از درونم گفت:
( یعنی نداشت؟ )
و من این بود جوابم
( نمیدونم
شاید داشت ولی نه به اندازه ی علی!
شایدم بیشتر باشه اما نه به اندازه ی جوشش عشق علی!
تا حالا ندیدم اینجور که علی اسم مریمو میگه، سهیل اسم منو بگه! )
خوش به حالش!
هه، دارم به یه مرده حسودی میکنم!
این چه حسیه که بین ما زنهاس؟
چرا وقتی با مردی ازدواج میکنیم خودمونو مالک قلبش میدونیم؟
حتی اگه بهش علاقه ای نداشته باشیم و مجبور به ازدواج شده باشیم؟!
چرا وقتی تو دل خودمون یکی دیگه باشه به فکر مردمون، شوهرمون نیستیم!
اما توقع داریم اسم هیچ زنی رو قلب و زبون شوهرمون نیاد؟!
چرا با اینکه هنوزم سهیلو دوست دارمو هیچ حسی بجز دلسوزی به علی ندارم، از اینکه اینطوری از عشقش به مریم میگفت قلبم فشرده میشد؟!
یعنی تا این حد حسودم؟
یا این خصلت همه ی ما زن هاست؟!
باز این کمر درد کوفتی شروع شد
باز از این پهلو به اون پهلو شدن شروع شد
دوباره من موندمو افکار بی نتیجه!
من موندمو سر در گمی!
شاید تا ساعت پنج صبح بیدار بودم
تازه اون موقع چشمام گرم شده بود که صدای باز شدن درو بعدم صدای علی منو از خواب سبکم بیدار کرد
- بهار!
بهار!
پسره ی پرو!
به چه حقی اومده بیدارم میکنه
چه رویی داره
اون از حرفای دیشبش اونم از الانش
نکنه آلزایمر داره و یادش رفته کار دیشبشو!
صورتم هنوز از جای سیلیش درد میکنه!
اون وقت با کمال وقاحت اومده منو صدا میکنه!
انگار که نه خانی رفته
نه خانی اومده
- بهار، پاشو دیگه!
سرمو از پتو بیرون کشیدمو با خشم نگاهش کردم
اونم با دیدنم اخمی کردو با لحن سردی گفت:
- من دارم میرم سر کار، پاشو پیش عسل بخواب
بیدار بشه و تنها باشه میترسه
پاشو!
چاره ای نیست
به خاطر عسل مجبورم بلند شم
هرچی باباش زهر ، خودش عسل!
بالشمو دست گرفتمو از جام بلند شدم
چشمامو کامل باز نکردم که خواب از سرم نپره
به علی هم که منتظر بود تا من وظیفه امو انجام بدم، نگاهی نکردم
به محض رسیدن به تخت، بدون توجه به اینکه کدوم طرف تختم روش راز کشیدم
( آخیش!
چه نرمو گرمه!
بی خود نیست نمیتونه ازش دل بکنه!
اوومم!
چه بوی خوبی هم میده!
من عاشق عطرهای سردم!
آه! )
بی توجه به بالشی که دستم بود
romangram.com | @romangraam