#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_67
هیچ کدوم حرفی نمیزدیم!
به فنجون های خالی نگاه کردم
سینی رو برداشتمو به آشپزخونه بردم
علی هم دنبالم اومدو پرسید
برای ناهار چیزی درست کردی؟
چه پررو!
پسره ی از خود راضی!
نمیذاره عرقم خشک بشه بعد!
پوفی کشیدمو گفتم:
- نه، نمیدونستم چی باید بپزم!
- خوب کردی، الان زنگ میزنم غذا بیارن!
تو چی میخوری؟
نه، مثل اینکه یه کم ادب داره!
زود قضاوت کردم انگار!
بی خیال گفتم:
- فرقی نمیکنه، هرچی خودت دوست داری، سفارش بده!
- شاید سلیقه امون یکی نباشه!
- اونکه صد در صد!
ولی کلا از امروز به بعد چیزی برام فرق نمیکنه!
طعنه امو گرفتو گفت:
- برام مهم نیست که میخوای با خودت چکار کنی!
ولی اینکه بچمو درست تربیت کنی و بهش خوب برسی، برام مهمه!
من میرم سر کار و اونو دست تو میسپارم
دلم نمیخواد بچم اذیت بشه!
- خیالت راحت!
یادم نمیره شبی که تصادف کردیمو!
مریم وقتی بالا سرش رفتم هنوز زنده بود
نگاهم کردو گفت " بچم "
هنوز اون نگاهو یادمه!
نگاه مادری که نگران بچه اشه!
شاید همون در خواست بود که باعث شد من به این خونه بیامو به پرستار عسل بشم!
قول میدم مواظبش باشم، شده کم خودم بذارم، کم اون نمیذارم!
خیالت راحت باشه!
نگاه عمیقی بهم کردو چشمهاشو رو هم گذاشتو گفت:
- ممنونم!
با باز کردن چشم هاش لبخندی زدو گفت:
- برم غذارو سفارش بدم که خیلی گرسنه امه!
فقط سرمو به طرف راست تکون دادم!
اخلاقش یه کم عجیبه!
تا حالا همیشه اخم کرده بود، ولی امروز لبخند میزنه!
پس این مرد، لبخند زدن هم بلده!
غذا جوجه سفارش داده بود!
کار خوبی کرده بود
بهتر از چیز دیگه بود
با هم در سکوت غذامونو خوردیم!
بعد از غذا من مشغول شستن ظرفها شدمو، علی هم رفت خوابید!
تازه شروع به آب کشیدن ظرفها کرده بودم که صدای گریه از اتاق عسل اومد!
سریع دستمو شستمو با حوله ای که تو آشپزخونه بود خشک کردمو به اتاق عسل رفتم!
یه اتاق صورتی بود با تخت و پرده ی سفید صورتی!
عسل رو تختش نشسته بودو داشت گریه میکرد!
جلو رفتم تا بغلش کنم
دستمو بردم جلو که گریه اش شدت گرفت!
با ناراحتی گفتم:
- چی شده عزیزم؟
دستی از کنارم به سمت عسل اومدو بغلش کردو با صدای آرومی گفت:
- غریبی میکنه!
به علی نگاه کردم که با چشمهای سرخ از خواب عسلو بغل کرده بودو داشت آرومش میکرد!
حالا میفهمم که چقدر این آدم زجر کشیده!
هم غم از دست دادن همسرش!
هم سختی بزرگ کردن بچه!
بهش نزدیک شدمو دستمو به سمتش بردمو گفتم:
- بدش به من، باید به منم عادت کنه!
- تازه آروم شده
میترسم بد تر شه!
romangram.com | @romangraam