#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_66
بی مغز بود
اون قدر بی مغز که زندگی منو خودشو یه آدم بی گناهو نابود کرد!
من از این به بعد، همسر علی هستم!
مرامش خیلی از تویی که ادعا داری بیشترو بهتره!
خیلی هم بهش علاقه دارم!
من یه زن آزادم
از هم خوشمون اومد
ازدواج کردیم
تو هیچ جایی این کار گناه نیست که شما ها دارین منو سوال پیچ میکنین!
از این به بعد هم دلم نمیخواد راجع بهش حرف بی ربطی بشنوم!
اون شوهرمه و احترامش واجبه!
تو هم اگه برادر منی و خوبیمو میخوای، بهتره به جای این حرف های بیخودی به خواهرت تبریک بگی!
صدای بهادر پر بود از خشم و نفرت!
- تبریک؟
خانم خیلی کار خوبی کرده، تبریکم میخواد!
خجالت نکش!
میخوای برو همه جا جار بزن کارتو!
برو بگو چه مار خوش خط و خالی هستی!
برو به جهنم بهار!
جهنـــــم!
و بعد از این حرفش تلفنش قطع شد
اینم از برادرم
چه زمونه ی نامردی شده
هیچ کس فکر نمیکنه شاید مصلحتی در بین بوده!
اصلا اون هیچی!
درکم نمیکنن هم هیچی!
اما این قضاوتشون راجع به من ...
نمیتونم ببخشمشون!
بیشتر از علی، خانواده ام منو خورد کردن!
همون بهتر که اصل ماجرا رو نگفتم
وگرنه باید منتظر دومین اعدام میشدیم!
با احساس سنگینی نگاهی سرمو بلند کردم
چشمهای سیاهی و صورتی خسته، همراه با لبخند محوی، نگاهم میکردن!
این کی اومده بود؟
یعنی همه ی حرف هامو شنیده؟
نکنه فکر کنه راست راستی دوسش دارم!
چه بی سرو صدا اومده!
دستی به صورت خیسم کشیدم
نمیخواستم اشکهامو ببینه!
اونم کم مقصر نبود
باعث همه ی این توهین ها خودش بوده!
چی میشد یه کم گذشت به خرج میداد؟!
از جام بلند شدم
عسل رو دستش خواب بود
پس بگو چرا بی صدا اومده!
دخترش خواب بوده!
جلو رفتم تا عسلو از بغلش بگرم
با صدای آرومی گفت:
- خودم میبرمش، میترسم بیدار بشه!
-باشه!
از کنارم رد شدو به اتاق عسل رفت!
رفتم به آشپزخونه و دوتا چایی ریختمو آوردم بیرون
روی راحتی نشستم تا علی بیاد
از اتاقش بیرون اومد
لباساشو با یه تی شرت و گرمکن سورمه ای عوض کرده بود
نمیدونم کی بهش گفته که رنگ تیره بهش میاد؟
فقط سیاه تر نشونش میده!
به من چه اصلا!
نگاهی به میز کردو گفت:
- دستت درد نکنه!
- خواهش میکنم!
چایی رو برداشتو در سکوت خورد
منم همینطور!
هر دومون به نقطه ایی روی میز خیره شده بودیم
romangram.com | @romangraam