#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_68
- آخه ...
- فعلا بیدار شده و تنها هم بوده، برای همین بد خلقی میکنه، بذار آروم بشه، بعد!
- باشه!
یه کم تو اتاق راه رفتو با صدای بچگونه ای به عسل گفت:
- چیه دخترم؟
خوشگل بابایی!
عسلکم!
عزیزم
عمرم!
چی شده؟
چرا اریه کردی!
خاله رو ببین!
میخوای بری بغلش؟
آله؟
میخوای؟
با لبخند داشت با عسل حرف میزد
خجالت هم نمیکشید که شاید بگم مرد گنده چه لوس حرف میزنه!
بهم نزدیک شدو دستشو به طرفم آورد
- بیا بگیرش ببین باهات جور میشه!
لبخندی زدمو گفتم:
- معلومه که جور میشه!
به دقیقه نشده شیفته ام میشه!
- امیدوارم به جای اینکه عسل شیفته بشه، قیافه ی تو شفته نشه!
با اخمو تعجب نگاهش کردم که لبخند کجی زدو عسلو داد بغلمو ادامه داد:
- آخه دیر جوشه!
بغلش کردم
یه کم به صورتم نگاه کرد
بعد لب برچید
وای میخواد گریه کنه!
منم که از بچه داری چیزی سرم نمیشه!
سریع سرشو روی شونه ام گذاشتمو گفتم:
- جانم مامان؟
چیه دخترم؟
گریه نکنیا!
باشه، دخترم!
مامان قربونت بره!
جوونم؟
چی میخوای؟
گرسنه اته؟
الان برات به میارم!
باشه مامان؟
در کمال تعجب عسل ساکت شدو گریه نکرد
به علی نگاه کردم، انگار تو چشماش اشک جمع شده بود
با غم نگاهی به من کردو از اتاق بیرون رفت!
فکر کنم یاد مریم افتاده!
آروم به پشت عسل دست کشیدمو سمت آشپزخونه بردمش!
نگاهی به اطرافم کردم
نمیدونستم چی باید بدم بخوره
صدامو بلند کردم تا علی که تو اتاقه بشنوه
- چی بدم بخوره؟
در اتاق باز شد
با چهره ای آشفته تر از قبل به آشپزخونه اومد
در یکی از کابینت ها رو باز کردو یه قوطی شیر خشک بیرون آوردو گفت:
- بیا، از این شیر خشک بهش بده!
اگه بتونی سوپم براش درست کنی خوبه، دوست داره!
- باشه، فقط این شیر خشکو، یه پیمانه بریزم با آب جوشدیگه؟
آره؟
- آره
کار دیگه ای نداری؟
اگه گریه کرد بیارش پیش خودم!
- باشه!
به اتاقش رفتو درو بست
فکر کنم یاد مریم اینطوری به هم ریختش!
romangram.com | @romangraam