#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_59


از خداتونم باشه به جای یه آدم مست بی خاصیت من دامادتون بشم!

- خفه شو پسره ی بی همه چیز!

- برای بار آخر میگم احترام خودتونو نگه دارین، من همیشه انقدر صبور نیستم!

- مثلا نگه ندارم میخوای چه غلطی بکنی؟

دیدم وضع داره خیلی خراب میشه
با این که از روبرو شدن با بابام میترسیدم، رفتم بینشونو دست بابامو گرفتم
- بابا جون، تورو خدا آروم باشین، ما که حرفهامونو زده بودیم!
- خفه شو، دختره ی نمک به حروم، از دست تو بیشتر شاکی ام، رفتی رضایت بگیری یا دلو قلوه؟
- با ... با ...
- چیه؟ چرا لال شدی؟
تو که میگفتی " خدا یکی عشق یکی " چی شد؟ نکنه مثل هرزه ها میگی عشق یکی یکی؟!
با دهن باز به بابام نگاه میکردم
به کسی که همیشه میگفت، بیشتر از چشمهاش به من اعتماد داره
به کسی که مامانو بهادر میگفتن، طرفداری های بابامنو پررو کرده!
هیچ حرفی نمیتونستم بزنم
چی میگفتم؟
به عزیزترین آدمهای زندگیم که اینجوری منو جلوی یه غریبه خورد کردن چی میتونستم بگم؟
هاج و واج نگاه میکردم به پدری که تا حالا کمتر از گل بهم نگفته بود
علی به کمکم اومدو گفت:
- خجالت هم خوب چیزیه، چطور میتونین به دختر خودتون چنین تهمتی بزنین؟
ما اگه میخواستیم گناه و خلاف بکنبم که این مجلسو راه نمینداختیم!
من اومدم خواستگاریه دخترتون، خودش قبول کرده، مونده رضایت شما، که اگه رضایت هم ندین، مهم نیست، دخترتون شرایطش با دخترهای دیگه فرق میکنه و احتیاجی به اجازه ی پدر نداره، قصدم فقط احترام بوده و بس!
- دخترم غلط کرده با هفت جدو آبادش!
راضیه؟ گ ه خوره!
خودم خاک تو دهنش میریزم اگه اسمتو بیاره!
- بابا!
- خفه شو، گمشو تو اتاقت تا خودم تکلیفتو معلوم کنم!
مامان به میون دعوا اومد
- بسه مرد، خودتو کشتی، برو پسر جان، بروو بذار ما به درد خودمون بمیریم!
- خود دانین، ولی من دیگه خواستگاری بیا نیستم، بهارم اگه منو میخواد زود تر تصمیمشو بگیره!
دوباره بابا جوشی شد
این علی هم ول کن نیست
نمیذاره یه کم جو آروم بشه تا خودم حلش کنم
بابا به سمتش رفتو گفت:
- برو بیرون، پسره ی جوعلق! بوی پول به مشامت خورده؟
فکر کردی میای شمال شهر نشین میشی؟!
رگ گردن علی بیرون زده بود، با صدای خیلی بلندی گفت:
- شمال شهر باشه برای شما بی بندو بارا، ما به همون پایین شهر هم راضی هستیم، آدم پایین شهر بشینه ننگ نیست، بی غیرتی ننگه!
- من بی غیرتم؟
- اگه غیرت داشتین که حداقل یه چارقد رو سر زنو دخترت میکشیدی!
- تو مال عهد دایاناسورایی با این طرز فکرت، اگه غیرت اینه که بری خواستگاریه زن شوهر دار، باشه، من بی غیرت!
- این زن شوهر نداره! حداقل اینو بفهمید!
باز جلوی بابا رفتم
صورتش سرخ شده بود، اشک همه ی صورتمو پوشونده بود
- بابا، تورو خدا بسه، خواهش میکنم، تمومش کنین!
- خوب گوشاتو باز کن بهار، یا من یا این پسره! اگه یه بار دیگه اسمشو بیاری از ارث محرومت میکنم!
باز علی جواب داد
- ارث؟ فکر کردین برای من اهمیتی داره که زنم ارث داره یا نه؟ این پولهای باد آورده باشه برای خودتون، من نون بازومو میخورم، نه ارث پدرزن!
- تو ببین زن بهت میدن که بخوای ارث پدر زنو بخوری؟!
با تعجب به مامان که با حرص این حرفو زد نگاه کردم
بد وضعیه!
همه ی محاسباتم بهم ریخته
فکر نمیکردم تا این حد افتضاح بشه!
علی این بار با دندان هایی که از خشم روی هم فشار میداد به من نگاه کردو گفت:
- اگه میخوای قولو قرارمون سر جاش باشه، فردا صبح میای محضر شماره 18، آدرسشم برات اس ام اس میکنم، نیای هم که به حال من فرقی نمیکنه، ولی بدون دیگه همه چیز تمومه!
انگشت اشاره اشو که با تهدید جلوم گرفته بود پایین انداخت و با نگاهی به مامانو بابا از خونه بیرون رفت!
سرمو با دست گرفتمو وسط خونه نشستم
گریه ام تموم شدنی نبود
مامان با گلایه گفت:

romangram.com | @romangraam