#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_57
حتی زورش میاد که حرفی بزنه!
وارد خونه شد
به سر تا پام نگاهی کردو با افسوس سرشو تکون دادو گفت:
- به جای ایراد گرفتن از ازدواجی که خدا حلال کرده برای بنده هاش، یه ایرادی از سرو وضع ات میگرفتن که اینجوری نیای جلوی نامحرم!
- بله؟ مگه چمه؟
- دیگه چی میخواستی باشه؟
تا کار از کار نگذشته بگم، خونه ی من از این خبرها نیست، باید حجاب داشته باشی، مثل آدم میگردی و مثل آدم لباس میپوشی، اگه نمیخوای از همین الان بگو که من برگردم!
- مگه نظرمنم مهمه، مجبورم هرچی میگی قبول کنم!
- الکی قبول نکن، فکر نکن خرت که از پل گذشت میتونی هر کاری که خواستی بکنی، من از اون مردهای بی غیرت نیستم، نمتونی بگو!
- گفتم که، هر شرطی باشه قبوله، فقط ...
- بعد از عقد رضایت میدم، حرف من دوتا نمیشه!
- امیدوارم!
- منم امیدوارم به فکر دور زدنم نیوفتی که بد قاطی میکنم!
- خیالت راحت!
- پس بریم!
به سمت جایی که مامان و بابا بودن رفتیم
هر دوشون با دیدن علی جا خوردن و از جاشون بلند شدن
مامان اول فکر کرد که علی خواستگار نیست و برای کار مهمی اینجا اومده
حتی تو خیالش فکر کرد که علی برای رضایت اومده
لبخند دندون نمایی زدو با استقبالی گرم از علی دعوت به نشستتن کرد
- بفرمایید، خیلی خوش آمدید، قدم رنجه فرمودید!
- خیلی ممنون
- چه خوب شد که تشریف آوردید، میدونستم، میدونستم قلب مهربونی دارین!
- ببخشید، متوجه نمیشم؟
مامان که تعجب علی رو دید دست راستش رو روی انگشتر چپش کشیدو با استرس آشکاری گفت:
- مگه برای اینکه بگید رضایت میدید نیومدین؟
- بله؟
چشمهای علی از تعجب گشاد شد، و بعد با اخم به من نگاه کرد
بابا که دید مامان داره کارو بد تر میکنه میونه رو گرفتو گفت:
- ببخشید پسرم، میشه بپرسم برای چی تشریف آوردید؟
- نمیدونید؟
هر دو با هم گفتن:
romangram.com | @romangraam