#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_56
- خواستگارت هرکی که هست، بهش بگو جواب ما منفیه!
- ولی مامان!
- یامان! هی میگه مامان، در عجبم که تو چطور میگفتی عاشق سهیلی؟!
مشکوک نگاهم کردو گفت:
- اصلا این خواستگار کیه؟ از کجا پیداش شده؟!
- اون ... اون ...
- پس بگو چرا برای جدایی عجله داشتی، سرت جای دیگه ای گرم شده بوده!
- مامان! این چه حرفیه؟
- خودت بگو، خودت بگو دلیل این اصرار برای طلاق و حالا هم ازدواجت چیه؟ بگو تا باور کنم دختر من انقدر کثیف نبوده!
- مامان، خواهش میکنم درکم کنین، سهیل برای من تموم شده، من میخوام از نو شروع کنم!
- از نو؟ خجالت بکش، حداقل میذاشتی یه سال بگذره، یه کم هم به فکر آبروی ما باش، به فکر قلب پدرشوهر مادرشوهرت باش، به فکر سهیل باش!
مامان داد میزدو حرف میزدو نصیحتم میکرد
ولی نمیدونست که با حرفهاش جگرمو آتیش میزنه!
نمیدونست که دلم سوخته و خاکسترش هم باد برده
نمیدونست دیگه دلی نمونده که بخواد عاشقی از سر بگیره!
با هزار بحث و تهدیدو دعوا از طرف مامان و بابا، من پیروز شدم
با علی نمیشد شوخی کرد یا وعده ی الکی داد
علی گفته بود امشب، و باید امشب میومد
شیشه ی عمرم تو دستش بود!
دیر میجنبیدم، شیشه رو مینداخت زمینو اونو میشکست!
شب علی اومد، ولی چه اومدنی!
اونم مثل من تنها بود!
مامان و بابا، بغ کرده گوشه ی سالن نشسته بودن و برای خوشامد گویی هم به استقبال مهمانی که اسمش رو هم نمیخواستن بدونن، نيامدن!
خودم درو باز کردم و خودم جلوی در رفتم
علی با کتو شلوار مشکی با پیراهن سورمه ای، با یه دسته گل مریم به خواستگاری اومده بود!
اون هم مثل من ناراحت بود!
پس این همه اصرار و تهدیدش برای چه بود؟!
چرا میخواست غمو هم خونه ی جفتمون کنه؟!
با صدای آرومی بفرمایید گفتم
جلوی در ورودی، آروم، طوری که فقط خودش بشنوه گفتم:
- مامان و بابا، با ازدواج مجدد من مخالفن، حتی نمیدونن که شما قراره بیایین، لطفا اگه حرفی زدن یا تندی کردن به دل نگیرین!
با اخم نگاهم کردو سرشو تکون داد
romangram.com | @romangraam