#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_55
حالا که دلم میخواد روزها طولانی و بلند باشن، روزها کوتاه و گذر عمر سریع شده!
طلاق گرفتم، از عشقم، از سهیلم، از نفسم!
سه ماه از کارها و طلاقو اینکه عده ی طلاق بگذره گذشت
گزارش کارهامو به اطلاع علی معتمد میرسوندم
رفته بود زندان و گفته بود ممکنه رضایت بده، خودش برای سهیل فرصت گرفته بود
فرصتی تا بیشتر زنده بمونه و من کارهامو انجام بدم و به شرط معتمد عمل کنم، اونم همین طور، قول زنده بودن و آزادی سهیلو داده!
هر چی گفتم، راضی به رضایت نشد که نشد!
میگفت بعد از ازدواجمون رضایت میدم!
مجبور بودم قبول کنم!
هر کاری کرده بودم که کوتاه بیاد
ولی نشد!
حتی به هر ریسمانی هم چنگ زدم
اینکه دخترت بزرگ بشه و جریان ازدواج تو با زن سابق قاتل مادرش رو بفهمه ازت دلگیر میشه!
اینکه ممکنه من باردار باشم و اگر اینجوری باشه چه کار میکنه؟
که گفته بود " اون وقت عمرا رضایت نمیدم، همین که یه وارث ازش باقی میمونه كافيه براتون "
به روزی که آزمایش بارداری دادم فکر میکنم، خیلی ترسیده بودم!
با این که میدونستم حامله نیستم، ولی بازم ترس داشتم
نهایت آرزوم بود، داشتن بچه ای از سهیل!
ولی با شرایطی که این مرد تعیین کرده بود، وجود بچه یعنی مردن پدرش!
وقتی جواب منفی آزمایشو دیدم نفس عمیقی کشیدم
آه، هر روز فکر!
فکر به روزهای گذشته!
به روزهایی که شده کابوس زندگیم!
و الان از برزخ دارم به خود جهنم میرم!
امروز قراره برای خواستگاری بیاد خونه امون!
وقتی به مامان گفتم خواستگار دارم، اشک تو چشمهاش جمع شدو گفت:
- تو از کی انقدر بی وفا و سنگدل شدی که من خبر ندارم؟
- مامان ..
- بسه بهار! تو منو رو سیاه کردی، اون بچه گوشه ی زندان داره میپوسه، اون وقت تو ...
سرشو تکون دادو گفت:
- شرمم میشه بگم تو دخترمی!
- مامان!
romangram.com | @romangraam