#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_53


( راست میگه، خودمم موندم از دیشب تا حالا چکار کرده!

سهیل زود تحملش تموم میشه

آدم اینجوری تو محیط بسته ی زندان ...

حتی با فکرکردن بهش هم دلم آشوب میشه )

- من تصمیمو گرفتم بابا، دیگه کشش ندارم، بذارین راحتو آزاد شم!

- با بی وفایی؟!

- بی وفای نیست، باور کنین نیست، بهم اعتماد کنین، اگه زندگیه دخترتون براتون مهمه بذارین کارمو بکنم!

- چی بگم؟ ... اگه اینطوری فکر میکنی خوش تری، باشه، حرفی نیست!

هنوزم حرفم همونه که اول گفتم، ولی اگه خودتو سهیل این طور صلاح میدونین، باشه!

مثل همیشه آزادی که خودت تصمیم بگیری!

لبخند میزنم

برای اولین بار از دیروز تا حالا لبخند میزنم

خوبه که بابا طرفمه!

دستمو میندازم گردنشو ازش تشکر میکنم

- مرسی بابایی! مرسی!

- امیدوارم پشیمون نشی، با جدا شدن دیگه ملاقاتش هم نمیتونی بری!

- میدونم!

چه زود حالم بد میشه!

با شنیدن این واقعیت سخت!

اینکه دیگه دیدن سهیل ممنوعه!

همون طور که علی گفت!

شب بهادر و ریحانه اومدن!

معلومه که خبر دارن

مامان کسی رو بی خبر نذاشته!

بهادر با اخم بهم میگه:

- این مزخرفات که شنیدم راسته؟

- آره داداش، راسته!

- بی خود، ما تو مردم آبرو داریم!

با صدای نسبتا بلندی میگم:

- کدوم مردم؟

همین مردم یه بار با ما احساس همدردی کردن؟

یه بار اومدن همراه ما برای رضایت گرفتن؟

romangram.com | @romangraam