#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_51


درو باز میکنمو از اتاقم بیرون میرم

مامان تو آشپزخونه نشسته و صبحونه میخوره

با دیدنم با اخم میگه

- دیشب دیگه قهر کردنت چی بود؟

- حوصله نداشتم مامان!

- بابات میخواست باهات حرف بزنه!

- میدونم

- چرا درو قفل کرده بودی؟

- گفتم که، حوصله نداشتم، میشه تمومش کنین؟ سرم داره میترکه!

- چرا؟

- حالم خوب نیست مامان!

میشینم پشت میز غذا خوری و سرمو روی میز میذارم

مامان میفهمه که حالم خیلی خرابه، دستشو روی سرم میکشه و با لحنی آرومتر از قبل میگه:

- میخوای بریم دکتر؟

- نه مامان، فقط یه چای بده بخورم و بعدش هم قرص بخورم!

- نمیشه که، شاید فشارت پایین باشه، بیا بریم دکتر، یه سرم میزنه خوب میشی!

- نه، مال اعصابه، قرص بخورم خوب میشه!

قرصو خوردمو به اتاقم رفتم

مامان با لحن شاکی گفت:

- باز که رفتی!

- میخوام بخوابم!

- دیشب که زود خوابیدی، هنوز خوابت میاد؟

- باید بخوابم تا آروم شم

- وقتی خودتم با این کار حالت بده، دیگه چه اصراری به این کار داری؟

- مامان، میخوام راحت شم، خسته ام، خسته!

سرمو رو بالش میذارمو تا چشم هامو میبندم خوابم میبره!

با احساس نوازش دستی روی موهام چشمهامو باز میکنم

بابا با لبخند بالای سرم نشسته

با دیدن چشم های بازم میگه:

- خوبی بابا؟ میخوای بریم دکتر؟

- سلام!

- سلام دخترم، بهتری؟

romangram.com | @romangraam